«سالتو» تمام کلیشههای رمانهای معاصر را شکسته و این بار به سراغ سوژهای جدید رفته است. این کتاب رمانی اجتماعی با درونمایههای جنایی و معمایی است. با وجود کتابهایی مثل سالتو، هنوز هم میتوان به خواندن کتابی خوشخوان و متفاوت در بازار آشفتهی داستاننویسی فارسی امیدوار بود.
قهرمان این کتاب پسری 16 ساله به نام «سیاوش» از جنوب شهر تهران است که بدون داشتن مربی و باشگاه حرفهای، یک کشتیگیر نابغه است. او در رقابتهای محلی آنقدر خوب بازی میکند که روزی دو مرد غریبه به نامهای «سیا» و «نادر» سر راهش سبز میشوند تا از او یک قهرمان جهانی بسازند. سیاوش که میخواهد سلطان دنیای کشتی و فرمانروای جهان کوچک خودش باشد، به این دو نفر اعتماد میکند. سیا و نادر، دنیای کوچک و سادهی سیاوش را از او میگیرند و با دسیسه و فرصتطلبی او را وارد دنیای بزرگتر و سیاهتری میکنند.
افروز منش با نوشتن این داستان توانسته با یک تیر، چند نشان بزند. در اینجا هم از دغدغههای ورزشکاران بااستعداد و محروم میخوانیم، هم از قشر کمدست و سایهنشین جامعه و هم از باندهای قاچاق مواد مخدر. نویسنده در برقراری ارتباط و تعادل بین این سه موضوع توانسته هنر نویسندگی خود را به جامعهی ادبی ایران ثابت کند. سالتو حکایت مردمی است که در پستوی تاریک شهر زندگی میکنند، اما زنده نیستند. فشار زندگی و اختلاف طبقاتی دیگر رمقی برای این مردم باقی نگذاشته است. حتی اگر روزی یک ناجی افسانهای پیدا شود که بخواهد درِ دنیای جدیدی را به رویشان باز کند، حتما یا منافع شخصی در کار است یا کینهجویی و انتقام. این کتاب داستانی مرموز و معمایی دارد. هنر نویسنده در ارتباط گنگ و نامریی بین آدمها و اتفاقات ستودنی است. این داستان طوری نوشته شده که خواننده را صفحه به صفحه بیشتر مشتاق خواندن میکند. شخصیتهای داستان افراد خیلی از دور از ذهن نیستند. همه آدمهای معمولی هستند که در تعامل با هم و اوج گرفتن درگیریها، چهرهی تازهای از خودشان نشان میدهند.
داستان سالتو از همان ابتدا خیلی خوب شروع میشود. از گزافهگویی و قلمفرساییهای ادبی هم در آن خبری نیست. از صفحهی اول وارد داستان میشویم و با جریانات پیش میرویم. در اواسط ریتم معمولی کتاب چنان تند میشود که سیل حوادث و اتفاقات لحظهای خواننده را رها نمیکند. طوری که نمیتوان پیش از رسیدن به پایان داستان، آن را لحظهای زمین گذاشت.
افروزمنش توانسته تلفیق خوبی از یک فضای رازآلود و مبهم در بستری اجتماعی و ورزشی بسازد. او در ایجاد حس تعلیق و کشاندن مخاطب به این طرف و آن طرف مهارت زیادی دارد. در این داستان از کلیشهی آدمخوبهای زنده و آدمبدهای مرده خبری نیست. اینجا همه سالهاست که مردهاند؛ آدمها زندگی نمیکنند، فقط پوستههای خالی و شکنندهی خود را این طرف و آن طرف میکشانند. افروزمنش چندان اصراری روی زیباسازی مفاهیم ندارد. واقعیت زندگی، همانطوری که هست نشان داده شده است.
شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارد. با این حال هیچکدام از این آدمها اضافی و سربار داستان نیستند. نویسنده توانسته ارتباطی قوی بین کمرنگترین شخصیتها و پررنگترین اتفاقات ایجاد کند. این آدمها با رشتههای باریک و نامرئی به هم مربوط هستند و پیکر اصلی داستان را میسازند. افروزمنش طوری فکر و شخصیت آدمها را توصیف کرده که جلوی چشم مخاطب زنده میشوند و جان میگیرند. با این حال وصفحالها و توصیفات این نویسنده از چهرهها، مکانها و اتفاقات ملالآور و کسالتبار نیست. همانقدر که مخاطب را درگیر کند و به بطن داستان بکشاند برای تعریف و توصیف کافی است.
تفاوت طبقاتی و آسیبهایی که اربابان و صاحبان قدرت و ثروت به طبقهی پاییندست جامعه میرسانند، هیچ وقت از بین نمیرود. شاید کمی لباس مدرن بپوشد و بین تمام مشکلات و دغدغههای زندگی امروز نادیده گرفته شود، اما دیر یا زود تمام این زخمهای قدیمی و پوسیده سر باز میکنند و اینجاست که سرخوردگی و تحقیر تبدیل به خشم و نفرت میشود و زندگیهای زیادی را نابود میکند.
افروزمنش با تجربهای چند ساله در دنیای روزنامهنگاری، آشنایی زیادی با اقشار مختلف جامعه و دغدغههای آنها دارد. برای او نوشتن رمان و داستان صرفا پر کردن ویترین کتابفروشیها و رسیدن به تیراژهای بالا نیست. او در قالب داستانهایش از چیزهایی حرف میزند که کمتر نویسنده و روشنگری به صرافت حرف زدن از آنها میافتد. برای افروزمنش کتاب مثل سلاحی سرد و خنثی است که مخاطبش را وادار میکند برای یک بار هم که شده از حباب امن خود بیرون بیاید و نگاهی به دور و برش بیندازد. او در انجام رسالتش آنقدر موفق بوده که در سال 94 توانست به خاطر اولین رمانش به نام «تاول»، برندهی جایزهی هفت اقلیم شود.
زانوهام میسوخت و سفیدی پام را پشنگههای خون قرمز کرده بود. از ناخن پای راستم هم انگار که شیر خراب باشد خون چکه میکرد و نمیدانستم نگاهش کنم یا نه.
نمی خواستم سرم را بلند کنم. دلایل خودم را داشتم؛ از همه مهمتر غرورم بود و چشمهای قرمزشدهام. یکهو صدایی داد زد «بیا نادر، پیداش کردم؛ این جاست». بم بود و جذاب، از آنهایی که انتظار داری از رادیو بشنوی، نه از توی دستشوییِ نمورِ گندگرفتهی یک سالن ورزشیِ زهواردررفته. باز هم سرم را بلند نکردم. شاید دستشویی را «پیدا»کرده بودند و شاید هم منظورشان کس دیگری بود. به هیچ وجه منتظر کسی نبودم و حتم به یقین کسی هم پیِ من نمیگشت.
چند ثانیهای صدایی نیامد. بعد درِ آهنی جیغی کشید و بازتر شد. دومی رسیده نرسیده گفت «پسر، تو معرکه...» ادامهی جملهاش را خورد و بُهتزده گفت «سیا، این چرا این شکلیه؟» باید سرم را بلند میکردم. با اشکِ چشمهام تار میدیدمشان.
دومی مرد چهارشانهی قدکوتاهی بود که موش را به دقتِ یک جراح از چپ به راست شانه کرده بود و کنارش سیا بود، با یک پالتوِ نخودی رنگ و کفشهایی که کثافتهای سقف را مثل آینه نشان میداد. قدِ بلند و موی نقرهایِ کوتاه داشت که بالای صورت کشیدهاش مرتب شده بود.
سیا چیزی نمیگفت. دوروبرم را نگاه کردم، سه نفر بودیم. دیگر شکی نداشتم که به خاطر من آن جا بودند. نادر دستش را که به بینیاش بود برداشت و آمد سمتم.
جلوم چمباتمه نشست، انگار سالهاست میشناسدم دستش را روی شانهام گذاشت و طوری پرسید «مربیت کیه بچه؟» که فکر میکردی مجبوری جوابش را بدهی.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۶۰ مگابایت |
تعداد صفحات | 262 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۸:۴۴:۰۰ |
نویسنده | مهدی افروزمنش |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۰۹/۰۸ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
قیمت چاپی | 88,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
برای من مشاهده و خبر خوشایندی است که فیلمها و سریالهای اقتباسی بیشتری میبینیم و چه بهتر که اقتباسها گاه از کتابها و نویسندگان جدیدتر باشند. بنابراین انگیزه مطالعه مشخص بود و در ابتدا هم کار بسیار خوشبینانه پیش رفت. بخش های مربوط به فضای کشتی و شکلگیری داستان بسیار جذاب بودند. اما به مرور وارد فضایی کلیشهای شدیم که داستان کشتی را در حاشیه قرار داد و داستانی حول محور فساد و ثروت تازگی چندانی ندارد. پایان هم به خوبی جمع نشد که به دلیل اینکه شاید سریال اشتراکاتی داشته باشد اشارهای بدان نمیکنم اما سریال تا اینجا نشان داده که از داستان فاصله میگیرد که خبر خوبی است و به مفهوم اقتباس نزدیکتر. به جای اینکه به سبک هالیوود دهه سی و چهل انگار با کتابی تصویری مواجه باشیم، تفسیرهای مدرن تر از آثار جای نوآوری را برای فیلمساز باز میکنند و از این بابت شاید حتی راه و رسم بهتری نسبت به زخم کاری و اقتباس آن در پیش میگیرد. با این تفاوت که آن داستان و فرمش چنگی به دل نزد و اقتباس در نهایت پیشرفتی در مقایسه با اصل اثر بود و در این جا با اینکه سریال به لحاظ کارگردانی و بازیها چنگی به دل نمیزنند انگار با دو اثر متفاوت در نگارش و اجرا طرف هستیم
نویسنده یه سری از دردها وتلخیها..ووحشیگریهایی که زیر پوست جامعه هست رو با بیانی خاص وجالب به نمایش میذاره ..با اینکه داری اذیت میشی از خوندن این واقعیتها ولی نمیتونی کتاب رو زمین بذاری وداستان ورها کنی ...اطلاعات جانور شناسی ونحوه بیان نادر عالی بود....اطلاعاتی درباره کشتی که اگه جای دیگه میخوندم حوصلم سر میرفت واون چند صفحه رو رد میکردم....یه بخشهایی هم با روایتهای تاریخی ترکیب شده بود. و .اینکه چی فکر میکردیم وچی شد ....وقتی دیدم مثل خیلی از قصه های کلیشه ای یه مربی دلسوزمثل فرشته پیدا شده که این بچه رو از بدبختیها نجات بده وبه قهرمانی برسونه اصلا فکر نمیکردیم اونجوری تموم بشه. ..... احتمالا سیاوش با کاری که با داود کرد و دفترچه ای که پنهان کرد وبرنامه ای که تو سرش داشت جانشین بعدی نادر خواهد بود...ادمها اصلا اونطوری که به نظر میاد نیستن ... .. کتاب رودوست داشتم وخوندنش رو پیشنهاد میکنم.
هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم کتاب الکترونیکی بخونم ولی انقدر داستان جذاب و و گیرا بود که کل جمعه گوشی موبایل از دستم نیوفتاد و دم غروب صدای خانواده در اومد که مجبور شدم برای خوندن دو سه فصل آخر به بهونه زدن بنزین از خونه بزنم بیرون و بقیش رو تو ماشین بخونم!:)))از نقاط قوت داستان میشه به شروع عالی و همچنین شخصیت پردازی خوب سیاوش اشاره کرد که رفته رفته با توجه به حوادثی که جلو روش قرار میگیره دچار تغییر میشه و همچنین صحنه های کشتی که واقعا هنرمندانه شرح داده شده بود و قشنگ آدم رو میبرد توی سالن کشتی و اون حس اضطراب و هیجان رو منتقل میکرد.اما نقاط ضعف داستان هم کم نبود شخصیت پردازی ضعیف بقیه کاراکترها مخصوصا سیا (معاون نادر)و همچنین تصویر کلیشه ای باند تبهکاری نادر و رفتارهای بدون توجیه رویا و رابطه گُنگ او با سیا و پایان بندی که به اندازه شروع داستان خوب نبود(به نظرم سه بخش پایانی اضافه بود وداستان باید با نعره های نادر تمام میشد) با همه این اوصاف داستان رو دوست داشتم و از خواندنش لذت بردم
اونقدر که ازش تبلیغ میشه جالب نیست، صرفا محبوبیت سریاله که باعث خریدش میشه. پایان جالبی نداره و در خلق آدم فقیر دقیقا فضاسازی معمول رو که قبلاً در فیلمهایی مثل مغزهای کوچک زنگ زده دیدیم رو داره و صرفا روند داستانشون متفاوته. در بعضی جزییات هم نویسنده اشتباه کرده مثلا در توصیف خانه سیا در سال ۸۱ نوشته تلویزیون به دیوار بود درحالی که نسل اول تلویزیون های صفحه تخت عملا از سال ۲۰۰۴ یعنی ۸۳ در دنیا رواج پیدا کردند هر چند که استفاده از فناوری پلاسما برای ساخت تلویزیون سابقا اختراع شده بود. همین طور داستان مسابقات کشتی با توجه به اینکه میشه آمار واقعی اون سالها رو پیدا کرد اصلا باورپذیر نیست یعنی حتی در فضاسازی و خلق یک شخصیت و یک داستان حتی خیالی کمی دقت و ظرافت لازم هست، صرفا نقل خشونت بود که حتی اون هم چندان جالب نبود...هرچند خوندن کتاب سیلقگی هست اما به شخصه با این قیمت اصلا توصیه نمیکنم.
برای دوستانی که بعد از دیدن یاغی قراره بخونند: مطمنا قابل قیاس با سریال نیست و سریال خیلی پرکشش تره چند تا دیالوگ از رمان داخل سریال هست ولی کاملا داستان با سریال فرق داره. به نسبت رمان هایی که قبلا خونده بودم رمان خوب پرداخته نشده بود و چیز جذابی نبود تو این ژانر خیلی بهتر نویسنده های دیگه کار کردن جزییات بیخودی داده شده بود مثل توصیفات زیاد کشتی از اونطرف چند جای مختلف موقع خوندن حس میکنی سانسور صورت گرفته و نویسنده ماجرا رو اسکیپ کرده بعدا با جزییات خیلی کم ریز بهش میپردازه (مثل اخر داستان مکالمه رضا و سیا و اینکه اسم مادر سیا رو رضا بلد بود درصورتی که موقع رخ دادن ماجرا نادر اصلا درباره همچین موردی صحبت نکرد و انگار تو ذهن نویسنده حل و فصل شده و رفته) در کل بد نبود مخصوصا که در قیاس با سریال قرار میگیره گ.
اشاره ی نویسنده به مسائل..مشکلات و ناکارآمدی های نقاط کم برخوردار و حاشیه نشین شهر ...روشنفکری پدر سیا و اعتیادش در پی دستگیری و زندان . مجنونی مادرش در جریان های سیاسی قبل انقلاب ..اشاره به نازک و کودک همسری ..لجن های زیر پوست شهر و دنیای قاچاق و بزه برام خواندنی بود ..اما جریان تشرف و مطلا رو نپسندیم ..چون اگه اونا از معدود قاچاقچی های پهلوی بودند ..الان از سر صدقه ی ناکارآمدی حاکمان کل مسئولان ارشد مواد در انواع صدگانه میان جوانان و زنان مثل نقل و نبات در دسترسه..و خلاصه اینکه آقا مهدی ما به خاطر گرفتن حق چاپ کتابش دست در هر لانه و سرسراهای عاقایان نکرده و انصافا کتاب جملات برگزیده ی زیادی داشت و قابل تحسین بود ..ممنون از آقای کارت گارگردان یاغی که صحنه های خشونت این کتاب رو سانسور کرده
به نظر من خیلی رمان جالب و خواندنی بود درسته ک من هم مثل مابقی خوانندگان از پایان داستان متعجب شدم و فکر میکنم این خودش یک تکنیک هست ک ذهن خواننده را درگیر نگه میدارد البته ک بنده ب شخصه اصلا از این دست تکنیک ها خوشم نمی اید در اخر اضافه کنم :فکر میکردم رمان ، داستان سریال را لو خواهد داد اما به طرز فاحشی رمان از سریال جذابتر شد برایم در حدی که بیشتر شیفته رمان شدم تا سریال امیدوارم جناب کارت در قسمت های اینده بیشتر از رمان اقتباس کرده باشند زیرا دیدن تصاویر و صحنه های رمان در قالب سریال تلویزیونی بسیار جذاب خواهد شد
ریتم کتاب جالبه و دوست داری جلو بری و ببینی چی میشه تهش ولی تعدد اسامی باعث میشه گاهی شخصیتا از دستت در برن ، پایان بسیا ر ناگهانیه و یه جورایی بین زمین و هوا معلق نگهت میداره ، موضوعش اجتماعی و جناییه ، اگه شخصیتا شاخ و برگ بیشتری داشتن و تو طول داستان انقدر باهاشون یکی میشدی که بتونی همزاد پنداری کنی بهتر بود ولی خیلی به شخصیت های داستان و حتی شخصیت اصلی پرداخته نشده بود ، قسمت های توصیفی راجع به کشتی و محیط تمرین تکراری بود ، در کل با ارفاق میشه گفت ارزش خوندن داره .
با ديدن ياغى ترغيب شدم اين كتاب رو بخونم. عالى بود. شخصيت ها، اتفاق ها و توصيف هاى بينظير كه تا آخرين صفحه آدم رو ميخكوب نگه مى داشت. من اصلا به كتاب الكترونيكى عادت نداشتم و براى خودم عجيب بود كه اين كتاب رو در سه روز از روى گوشى تموم كردم و واقعا ارزشش رو داشت. به نظرم اينكه به حال و هواى ورزش كشتى پرداخته هم خيلى جالب بود. سريال ياغى با كتاب فرق داره ولى حس مى كنم بعد خوندن كتاب بيشتر مى تونم از فيلم لذت ببرم.
سریال یاغی رو از رو این ساختن شخصی نادر پارسا پیروفر قرار بازی کنه😍