حکایت دو شهر، به اعتقاد بسیاری، در ردیفِ بهترین آثارِ ادبی چارلز دیکنز است. اثر، نامی شایسته دارد، و شاخصترین معرّفِ اتّصالِ دیکنز با افکار مدنی اروپا است. داستان این کتاب متفاوت از داستانهای دیگرِ دیکنز است. همۀ آثار دیکنز در یک شهر اتّفاق میافتد. حکایت دو شهر، داستان یک خانواده است که در دو شهر پی گرفته میشود: لندن که دیکنز آن را دوست داشت و آن را مرکز عالم میدانست، و پاریس که درشگفت بود از اینکه چرا آن را قلب اروپا میدانستند؛ با یکی از این دو شهر آشنا بود، و دیگری را نمیشناخت، و توصیفِ او از شهری که نمیشناخت، بهتر از توصیفِ او از شهری است که با آن آشنا بود، و این گواهی است بر نبوغِ بیتردیدِ او.
ساختارِ داستانِ حاضر، همچون همۀ داستانهای دیگرِ دیکنز، در نگاه اوّل عجیب مینماید: نحوۀ معرّفی شخصیتها در هر داستان و ارائۀ چشماندازی از داستانهای جلوتر در بعضی از داستانها (بهویژه داستانهای دفترِ اوّل) چنان است که خواننده ممکن است سردرگم شود و با خود بگوید موضوع چیست، از چه سخن بهمیان میآید، ولی باید صبور باشد تا در ادامه- شاید بسیار جلوتر - پاسخِ خود را بگیرد.
کتاب از سه دفتر تشکیل شده است:
حوادثِ دفتر اوّل (بازگشت به زندگی) در سال ۱۷۷۵ اتفاق میافتد؛ که درطی آن، جارویس لوری (کارمند بانک تِلسُن)، بههمراهِ لوسی منت، دکتر الکساندر منت را که گمان میرفت ازدنیا رفته است، به زندگی، و به انگلستان، بازمیگرداند.
دفتر دوم (رشتۀ طلایی) شرحِ ستمها و بیدادگریهای حاکمان بر رعیت، و شروع انقلاب، است؛ و در این میان، لوسی منت - دختر دکتر الکساندر منت - همچنان رشتۀ طلایی پیوندِ پدر به زندگی است.
و بالأخره، دفتر سوم (در مسیرِ طوفان)بیانِ پیروزی قاطعِ انقلاب، توصیفِ انتقامها، و درنهایت آرامش است.