داستانهایی که نویسندگان در هر زمانه مینویسند میتواند گوشهای از پازلی باشد که درمجموع تصویری کامل از آن زمانه را به نمایش میگذارد. داستانهای نویسندگان، بهخصوص نویسندگانی که به مسائل اجتماعی توجه نشان میدهند پر از نکات مردمشناسی هستند و برای خوانندهای که به مردم و آدابورسوم و فرهنگشان علاقهمند است میتواند بسیار جذاب باشد. نقش پنهان اثر محمد محمدعلی یکی از همین کتابهاست. این کتاب دوستداشتنی را بخوانید و از نثر جذاب نویسنده لذت ببرید.
کتاب نقش پنهان اثر محمد محمدعلی اولین بار سال 70 در ایران منتشر شد اما با استقبال چندانی مواجه نشد. نویسنده ده سال بعد کتاب را ویرایش کرد و این بار توانست نظرات مختلفی را به خود جلب کند و هنوز هم طرفداران خودش را دارد. این کتاب فضای سالهای پایانی حکومت پهلوی و سالهای آغاز انقلاب را ترسیم کرده و در کنار روایت داستان نگاهی گذرا به تاریخ معاصر دارد و البته نوعی عدم قطعیت در همهچیز که در داستانهای محمدعلی زیاد دیده میشود هم در آن کاملاً پیداست.
داستان کتاب داستان قتل فتح الله خان پدر ناصر است، ناصر که قاتل پدرش را میشناسد در پی محکوم کردن و قصاص اوست. داستان از زبان ناصر بیان میشود، تلاشهای او برای محکوم کردن قاتل پدرش به در بسته میخورند و او را وادار میکند به بعضی چیزها شک کند و کنجکاوی بیشتری به خرج دهد تا حقایق پنهان را کشف کند.
محمدعلی با قلم توانمند خود توانسته است شک و تردید شخصیت قصهاش را به مخاطب منتقل کند و او را وادار کند همراه ناصر به کشف حقیقت برود.
محمد محمدعلی داستاننویس معاصر متولد محلهی مولوی در تهران است و بیشتر عمرش را هم در همین شهر گذرانده است. او اردیبهشتماه 1327 به دنیا آمده و اکنون 72 سال دارد.
محمد محمدعلی پس از سالها نویسندگی و کسب افتخارات بسیار چند سالی است قلمش را زمین گذاشته و تنها به تدریس نویسندگی مشغول است.
محمد محمدعلی استعدادی ذاتی در نویسندگی داشت و همین او را در سنین دبیرستان به نویسندگی و روزنامهنگاری کشاند تا جایی که در پایان دوران دبیرستان از وزیر آموزشوپرورش وقت لوح افتخار دریافت کرد.
محمد محمدعلی پس از پایان دبیرستان به خدمت سربازی رفت و همانجا بود که طرح اولیهی اولین داستانهایش شکل گرفت. محمد محمدعلی پس از بازگشت از سربازی وارد دانشکده علوم سیاسی اجتماعی شد و پس از اخذ مدرک کارشناسی در سازمان بازنشستگی کشوری مشغول کار شد.
محمد محمدعلی از سال 1356 عضو کانون نویسندگان ایران بود و مدتی هم بهعنوان بازرس مالی این کانون فعالیت کرد. او در طی سالهای فعالیتش سردبیری فصلنامه برج و ویژهنامههای ادبی مجله آدینه را بر عهده داشت و جلسات داستاننویسی مختلفی از جمله داستاننویسی پنجشنبه را با همراهی هوشنگ گلشیری راهاندازی کرد.
او دوران خدمت سربازی را در سپاه آبادانی گذراند و پسازآن به دانشگاه رفت. محمد محمدعلی نیز مانند تمام درسخواندههای زمان خود به استخدام دولت درآمد و در سازمان بازنشستگی کشوری مشغول شد. در همین زمان بود که با همسرش نسرین کیهانی آشنا شد و ازدواج کرد.
محمد محمدعلی سالها عضو کانون نویسندگان ایران بود و پس از انقلاب مدتی بهعنوان بازرس مالی این کانون فعالیت کرد. او در سالهای پس از انقلاب از سازمان بازنشستگی به وزارت علوم منتقل شد و ادامه دوران کارمندیاش را در این وزارت خانه گذراند.
محمدعلی در طی سالهای فعالیتش آثار زیادی منتشر کرده که از مقاله تا داستان کوتاه و رمان را در برمیگیرد. او سال 77 توانست دیپلم افتخار بیست سال داستاننویسی را از آن خود کند. از جمله مشهورترین داستانهای این نویسنده میتوان به بازنشستگی اشاره کرد که در آن دربارهی فضای کارمندی در ایران و مرحلهی بازنشستگی سخن گفته است. این داستان یکی از مهمترین آثار ادبیات داستانی پس از انقلاب است.
از محمد محمدعلی آثار بیشمار دیگری هم برجایمانده که از میان آنها میتوان به مقالات و سفرنامههایی همچون «فراخوان فرزانگان»، «سه گفتوگو با احمد شاملو، محمود دولتآبادی و اخوان ثالث»، «پنج سال قبل از 1985» و «جنگ مس» اشاره کرد. داستانهای «مشی و مشیانه»، «جمشید و جمک»، «آدم و حوا» و «باورهای خیس یک مرده» از آثار دیگر این نویسندهی ارزشمند کشورمان است.
نقش پنهان کتابی است که روایتی جذاب و خواندنی دارد و نویسنده در آن تلاش کرده علاوه بر روایت قصهاش اوضاع زمانه و شرایط اجتماعی زمان داستان را هم منعکس کند. جزئیات کتاب میتواند تصویر جالبی دربارهی سالهایی که ایران در آستانه|ی انقلاب قرار داشت و پس از آن به مخاطب ارائه دهد. فضای داستان برای خوانندهی علاقهمند به رمان کشش زیادی دارد و او را به سفری در زمان و به سالهایی که همهچیز در ایران تغییر کرد میبرد. اگر کمی به تاریخ معاصر علاقه داشته باشید و البته از داستانهایی اجتماعی که به مشکلات مردم بدنهی اجتماع و دغدغههایشان میپردازد خوشتان بیاید کتاب محمد محمدعلی انتخاب بسیار خوبی برای مطالعه خواهد بود. این رمان نهچندان بلند را میتوانید از فیدیبو دانلود کنید و در اتوبوس، مترو و زمانهایی که منتظر انجام کاری هستید بخوانید تا گذر زمان برایتان سریعتر شود. این کتاب میتواند انتخاب خوبی برای مطالعه پیش از خواب هم باشد تا از فضای ذهنی خود جدا شوید و فضایی دیگر را لمس کنید.
دنده عوض کردم. خواستم از تانکر شهرداری سبقت بگیرم که نگذاشت. گفت که از دیدن آب و دار و درخت لذت میبرد. مثل کسی که خاطرهای برایش زنده میشود گاهی لبانش تکان میخورد.
«موضوعی هست که باید بگویم.»
«نکند احساساتی شدهای و دلت برایم سوخته؟»
«خب چرا. ولی همهاش این نیست.»
«تو قبلا مرا جایی دیدهای؟»
«فکر میکنم دیده باشم.»
«میشناسی؟»
«میشناسم، ولی نه اینکه بدانم کی هستی. راه رفتنت، حرف زدنت همهچیز نشان میدهد که غریبه نیستی.»
گفتم: «غریبه نیستم؟»
و به باریکه آبی خیره شد که از شیلنگ قطور روی آسفالت میریخت. ساکت بود. هم من عینک دودی داشتم هم او. از چشمانش هیچچیز پیدا نبود. ساکت و مغموم... گفتم:
«با پولی که قرار است به تو بدهم میتوانستم بروم سینما یا فوتبال تماشا کنم. خب حرف بزن!»
«هیچی به ذهنم نمیرسد جز شرح گرفتاری. حاصل عمرم دود شد رفت هوا. دو سال آزگار هرروز خدا عزادار فامیل و آشناهایی بودم که تو جبههها شهید میشدند. شوهرم مرد باغیرتی بود. چشمپاک و خانوادهدار بود. پسرم یکپارچه آقا بود. چهارستون بدنش سالم بود. شغل آبرومندی هم داشت. دختر دستهگلم مامایی میخواند. مثل پنجه آفتاب خوشگل بود. ولی حیف...»
«من دوست جنگزده زیاد دارم. اهل کدام شهری؟»
«تهرانیا هنوز معنی جنگ را نمیدانند. هواپیماهای عراقی به اینجا که میرسند بمب انداخته نینداخته فرار میکنند./ هنوز تانک و زرهپوش از جلو خانههای این مردم رد نشده که ببینند سرشکستگی و طوق ننگ دشمن یعنی چه. هنوز سربازهای سیاه موفرفری، آن درازهای بدقواره نیامدهاند در خانهها دنبال خانم بگردند.»
پیشانیاش را به لبه صندلی جلو گذاشت و یکبری نگاهم کرد: «با این موی سیاه و ریش سپید معلوم است که از جوانهای پیرنمایی. ولی هرقدر مشغله داشته باشی، اندازه من نداری. بعد از مهاجرت به تهران، مدتی فرستادنم شرکت داروسازی. از هفت صبح تا سه بعدازظهر کار میکردم. چه کار خوب و آسانی... مهر شرکت را میزدم روی کارتنها. بعد گفتند، اخلاقت خوب نیست. نه خدایا گفتند، از تو محتاجتر هم هست و بیرونم کردند. حالا چند ماه است میروم خانههای مردم کلفتی. همین حالا هم از سر کار میآیم. تا بعدازظهر باغبانی میکردم. ولی پولی نمیدهند که آدم تأمین باشد. بعضیها میگویند خوب ماندهام. ولی ظاهر مهم نیست. اعصابم را از دست دادهام...»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۱۵ مگابایت |
تعداد صفحات | 227 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۳۴:۰۰ |
نویسنده | محمد محمدعلی |
ناشر |