آن شب هری و رون و هرمیون به جغددانی رفتند. هری میخواست با خرچال نامهای برای سیریوس بفرستد و به او بگوید که با موفقیت از سد اژدها عبور کرده و صحیح و سالم است. هری در طول راه همهی اطلاعاتی را که سیریوس دربارهی کارکاروف داده بود برای رون بازگو کرد. رون از شنیدن این خبر که کارکاروف روزی مرگخوار بوده است بینهایت شگفتزده شد اما هنگامی که وارد جغددانی میشدند گفت که آنها باید از همان روز اول به کارکاروف مشکوک میشدند. او گفت: ـ یادتونه مالفوی توی قطار چی میگفت؟ یادتونه گفت پدرش با کارکاروف دوسته؟ حالا معلوم شد اونا از کجا همدیگهرو میشناسن. حتما توی جام جهانی هردوتاشون نقاب زده بودهن و پرسه میزدهن... ولی هری، اگه کارکاروف اسم تو رو توی جام آتش انداخته باشه حسابی کنف شده. نقشهش عملی نشد دیگه، درسته؟ فقط شونهت یه ذره خراشیده شد... در آن لحظه خرچال که از تصور به مقصد رساندن یک نامه ذوق زده شده بود کمی بالاتر از سر هری میچرخید و بیوقفه هوهو میکرد. رون گفت: ـ صبرکن، الآن خودم میگیرمش. رون خرچال را از هوا قاپید و آرام نگه داشت تا هری نامه را به پایش ببندد. سپس رون خرچال را به سمت پنجرهی جغددانی برد و در ادامهی حرفش گفت: ـ امکان نداره مراحل دیگه به این خطرناکی باشه. میدونی چیه، هری؟ به نظر من ممکنه توی این مسابقه برنده بشی، جدی میگم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 384.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 840 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۸:۰۰:۰۰ |
نویسنده | جی کی رولینگ |
مترجم |