دیگر وقت آن گذشته است که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بیبروبرگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرفشنوی از بزرگان، سروصدا نکردن در حضور مهمان، سحرخیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا به رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاه های خیریه و مسائلی از این قبیل که نتیجه ی کلی و نهایی همه ی اینها بیخبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حیاتی محیط زندگی است. چرا باید در حالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک دم هوای تمیز لک زده، کودک را در پیله ای از «خوشبختی و شادی امید» بیاساس خفه کنیم؟ بچه را باید از عوامل امیدوارکنندهی الکی و سستبنیاد ناامید کرد و بعد امید دگرگونهای بر پایه ی شناخت واقعیتهای اجتماعی و مبارزه با آنها را جای آن امید اولی گذاشت.