داستان «افسانه محبت» یکی از داستانهای «صمد بهرنگی» در حوزهی کودک و نوجوان است که در زمستان سال 1346 منتشر شد. این داستان روایت عشقی عمیق و جانسوز میان پسری چوپان و دختر پادشاه است که در ابتدا داستان به دلیل اختلاف طبقاتی منجر به جدایی آنها میشود. پس از مدتی دختر پادشاه در بستر بیماری قرار میگیرد و حکیمی در دربار پادشاه خواستار «افسانه محبت» برای درمان دختر پادشاه میشود ولی هیچ افسانهای در آن شهر پیدا نمیشود. این حکیم پادشاه را به سراغ چوپانی در دل کوهها و دشتها میفرستد تا بهواسطهی او دختر را از بیماری نجات دهند.
داستان کوتاه «افسانه محبت» قصهای دلنشین و عاشقانه است که مفاهیم مهم و قابلتوجهی را بیان میکند. «صمد بهرنگی» نویسندهی توانا با نثری روان و قابلفهم برای نوجوانان مسائل و مشکلات ناشی از اختلاف طبقاتی را به تصویر میکشد و از تفاوت و دغدغههای زندگی دو گروه متوسط و مرفه جامعه سخن میگوید. داستان «افسانه محبت» در طی چند دههی اخیر چندین بار توسط انتشارات متعدد به چاپ رسیده است؛ انتشارات جامهدران نسخهی الکترونیک این اثر را در 1385 منتشر کرده است که در همین صفحه برای دانلود و مطالعه وجود دارد.
«صمد بهرنگی» خالق کتاب معروف و ماندگار «ماهی سیاه کوچولو» در 2 تیر سال 1318 در تبریز به دنیا آمد. او پس از پایان تحصیلات دبیرستانیاش در مدارس روستاهای تبریز مشغول به تدریس شد و همزمان تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تبریز را هم آغاز کرد. او در همان دوران نوشتن در روزنامه دیواری فکاهی را آغاز کرد و اولین داستانش به نام «عادت» را در سال 1339 منتشر کرد. او نوشتن داستان، پژوهش درزمینهی فولکلور آذربایجان و ترجمه را دنبال کرد و به یکی از چهرههای برجستهی سدهی اخیر بدل شد. او بسیار به آموزش کودکان توجه داشت و با تلاش فراوان توانست برای کودکانی که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند، حق آموزش در کشور را رسمیکند. «بهرنگی» نویسندهای آزادیخواه و دغدغهمندی بود و در جریانهای سیاسی و اجتماعی آن دوره فعال بود و چندین بار به دادگاه فراخوانده شد. او متأسفانه عمر کوتاهی داشت؛ او در 9 شهریور سال 1347 در رود ارس غرق شد.
«صمد بهرنگی» نویسنده، آموزگار و روزنامهنگاری بزرگی بود و بر زبانهای آذری و ترکی آذربایجانی تسلط داشت و اشعار «مهدی اخوان ثالث»، «فروغ فرخزاد»، «احمد شاملو» و «نیما یوشیج» را به زبان ترکی ترجمه کرد. او چندین اثر در حوزهی کودک و نوجوان منتشر کرد که ارزش ادبی بالایی برخوردار هستند. از آثار مکتوب این چهره میتوان به داستانهای «کوراوغلو و کچل حمزه»، «الدوز و کلاغها»، «پوست نارنج» و «یک هلو و هزار هلو» اشاره کرد که نسخهی الکترونیک و صوتی آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
چند هفته بود که دختر پادشاه یک دقیقه هم نخوابیده بود. اصلاً خواب به چشمش نمیآمد. اولها بیخوابی چنانش کرده بود که همه خیال میکردند دیوانه شده است. مثل سگ هار توی اتاقش راه میرفت، درودیوار را چنگ میزد و به همه فحش میداد کسی را پیش خود راه نمیداد حتی پدرش را، حکیمها را روزها و شبها تنهای تنها بود. آخرش خسته و مریض شد و افتاد. این دفعه هم خواب به چشمش نمیآمد. اما نهحرفی میزد نه حرکتی میکرد. میگذاشت که حکیمها را یکی پس از دیگری بالای سرش بیاورند و ببرند. هیچ حکیمی نتوانست دختر را خوب کند. پادشاه امر کرده بود هیچکس حق ندارد دست به بدن دختر بزند. این بود که حکیمها نمیتوانستند ببینند درد دختر چیست. روزی حکیم پیر و غریبهای آمد و گفت: من بدون دست زدن به بدن بیمار میتوانم او را معاینه کنم و دوایش را بگویم. اگر نتوانستم گردنم را بزنند.
پادشاه گفت که او را پیش دختر ببرند. حکیم پیر مدت درازی پهلوی دختر نشست تماشایش کرد و بعد گفت: تنها علاج او «افسانهی محبت» است. باید کسی بالای سر او «افسانهی محبت» بگوید تا خوب شود و بتواند بخوابد.
پادشاه امر کرد جارچیها در چهارگوشهی شهر جار زدند که: هر که «افسانهی محبت» بلد است بیاید برای دختر پادشاه بگوید تا پادشاه او را از مال دنیا بینیاز کند.
خیلیها به طمع مال آمدند که ما «افسانهی محبت» بلدیم، اما وقتی رسیدند پشت پردهی اتاق دختر، مجبور شدند دروغهایی سر هم کنند که البته اثری در دختر پادشاه نکرد و پادشاه هم همهشان را دست جلادها داد. دیگر کسی جرات نداشت قدم جلو بگذارد. چند روزی گذشت. باز حکیم پیرو غریبه پیدایش شد. به پادشاه گفت: این چه شهری است که کسی «افسانهی محبت» بلد نیست؟ در فلان کوه چوپان جوانی زندگی میکند. او «افسانهی محبت» بلد است. بروید او را بیاورید. اما پادشاه. بدان که اگر خود تو دنبال او نروی، هرگز از کوه پایین نمیآید. حکیم گذاشت رفت. پادشاه با چند نفر دیگر سوار اسب شد و راه افتاد. رفتند تا رسیدند پای کوه. چوپان جوان را صدا کردند. چوپان از بالای کوه گفت: شما کیستید؟ چکارم داشتید؟
پادشاه گفت: من پادشاهم. مگر تو نشنیدهای دختر من مریض شده؟
فرمت محتوا | epub |
حجم | 317.۴۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 47 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۳۴:۰۰ |
نویسنده | صمد بهرنگی |
ناشر |