کتاب خیابان گاندی، ساعت پنج عصر نوشته مهراوه فردوسی یک اثر داستانی جنایی و پلیسی است که مبنای آن بر پروندهی جنایتی واقعی از دههی هفتاد است. این کتاب به بررسی و تحلیل عمیق پروندهی جنایت «سمیه و شاهرخ» میپردازد، دو شخصیتی که به دلایل مختلف در مرکز یک ماجرای جنایت قرار میگیرند. موضوع اصلی کتاب به حوزهی روابط اجتماعی و جنایی مرتبط میشود، که به بررسی عمیقتری در مسائل فرهنگی و اجتماعی آن دوران میپردازد. این کتاب از نوع داستانی است که بر پایهی واقعیتهای تاریخی ساخته شده است. خیابان گاندی، ساعت پنج عصر به دلیل موضوع جذاب و پرداخت جدید به یک پروندهی جنایتی معروف از دههی هفتاد، انتظار میرود که به یکی از کتابهای پرفروش و محبوب تبدیل شود.
پیام اصلی کتاب تحلیل و نقد اجتماعی و فرهنگی دوران مذکور متمرکز است. این کتاب میکوشد تا به خواننده دیدی عمیقتر به زندگیهای انسانها و پیچیدگیهای روابط اجتماعی در آن دوره بدهد. هدف مهراوه فردوسی از نوشتن این کتاب بررسی و نقد جامعهی ما در دههی هفتاد از یک زاویهی جدید است. او سعی دارد تا با ارائهی داستانهای واقعی، به نقد و بررسی وضعیت اجتماعی و فرهنگی آن دوره بپردازد.
این کتاب میتواند به خوانندگان فرصتی برای دیدن و تجربهی دورهی تاریخی مهمی از ایران از یک زاویهی جدید و متفاوت بدهد. با خواندن این کتاب، میتوانیم به دورانی از تاریخ کشورمان نگاه عمیقتری داشته باشیم و از پیچیدگیها و چالشهایی که در آن دوران وجود داشته است، آگاه شویم.
وقتی تداعی، شخصیت اول دختری با کفشهای کتانی، چشمهایش را بسته بود و در خیالش با شیشهی نوشابه به سر متصدی کافهی هتل میکوبید، تماشاگران سالن سینما به او خندیدند و هیچکس متوجه خشم توی چشمهای درشت و پر از سؤال او نشد. تداعی در خیالش با تمام وجود، متصدی را کتک میزد؛ جوری که با هر مشت، انگار داشت از او و تمام آدمهایی انتقام میگرفت که در خیابان به او بدی کرده بودند. ترس، اولین چیزی بود که در خیابان با او ملاقات کرده بود. وقتی به هوای فرار از خانه، شهر را گز کرده بود، هربار بیشتر ترسیده بود؛ از بالاشهر تا پایینشهر، از زاغهنشینهایی که میخواستند به او تعرض کنند تا هتلی مجلل که برای چند ساعت استراحت به او پناه نداده بود. تداعیِ فیلم صدرعاملی، در خیابان ترسخورده و بیپناه شده بود. مردها نگاه بد به او داشتند و زنها برایش سر تکان داده بودند. شهر، زیر قدمهای او، پر از کوچههای بنبست بود. آسمانخراشها و برجها، برایش زیادی بلند بودند. ظاهر شهر، زیبا و مدرن به نظر میآمد، اما باطنش، ویران و ترسناک بود. تداعی، با فرار از خانه، نهتنها آزاد نشده بود، که در چنگال خیابانهای شهری خشن و بیرحم اسیر شده بود. شهری که امیدهایش را ناامید کرده بود...
اگر به داستانهای جنایی و پلیسی علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم خواندن آثار زیر را از دست ندهید: