عجیب است که بعضی از سالهای زندگیام را به سختی به یاد میآورم. سالهایی که انگار بدون هیچ تاثیری روی من گذشتهاند. رویدادهای مهم زندگیام را که ردپای عمیقی به جا گذاشتهاند و نقطهی عطف بودند هم بیشتر اوقات به خاطر نمیآورم.
بیتفاوتی دلنشین دنیا جدیدترین اثر نویسندهی بنام سوئیسی، پتر اشتام، است و شاید از قضا، متفاوتترینِ آثارش. او با لحنی مشخص و واژگانی شفاف به توصیف شخصیتهایش میپردازد، جملههای چندان بلندی نمینویسد، چشماندازها متنوع نیستند؛ با این حساب، خواندنِ بیتفاوتی دلنشین دنیا کار آسانی نیست.
اشتام در این رمان، پیوسته شخصیتهایش را در حصارِ نوستالژی و سردرگمی میان فضا-زمان، محدود میکند. در بیتفاوتی دلنشین دنیا خبری از پیرنگِ پیچیده و شهودِ تکاندهنده نیست؛ در عوض نویسنده و شخصیتها روی زمینِ لرزان و سستِ روابط انسانی ایستادهاند و کلافِ گذشته و اکنون را دست به دست میکنند.
بر هم زدنِ قواعدِ بازی، زیر و زبر کردنِ نظمِ رخدادها و به سخره گرفتنِ ثبات حافظهی انسان در بیتفاوتی دلنشین دنیا از این اثر، رمانی ساخته که با وجود حجم کم، چالشهای خواندنی خودش را دارد
.در بیتفاوتی دلنشین دنیا کریستوف نویسندهای خوشنام و جایزهبرده و موفق است که رمانی دربارهی عشق سالهای جوانیاش، زنی به نام ماگدالِنا، نوشته است. خواننده شاهد تعقیب و گریزی خیالگونه است که کریستوف از ماگدالنا مینویسد و معشوقه، مثل آب از بین انگشتهایش میلغزد و گم میشود.
در این میان، نویسنده با دختری جوان به نام لِنا آشنا میشود که نامزدی به نام کریس دارد که او هم نویسنده است. میانِ آنچه کریستوف نوشته و آنچه لِنا زندگیاش میکند، دو دهه زمان گذشته؛ ولی آیا واقعاً چنین است؟
شباهت چنان متعدد و غیرقابلانکارند که لِنا ترس برش میدارد. نکند سرنوشت او و کریس هم «مشابه» کریستوف و ماگدالنا باشد؟ اما آنچه از ذهنِ خواننده میگذرد این است که شاید شباهتی در بین نیست و همهشان «یکی» هستند
.پتر اشتام در این داستان رنگارنگ و در نگاه اول ساده، از یکی از حسرتهای بنیادین انسان میگوید: پرده برداشتن از اسرارِ حیات انسان آن هم با پرسیدنِ سؤالهایی که حتی نمیدانیم چطور باید بپرسیمشان. جهانهای موازی، نوستالژی، سرنوشت و تکرار و تکرار و تکرار.کریستوف نویسندهای میانسال است که زمانی با زنی به نام ماگدالنا که بازیگر بوده، ارتباط داشته.لِنا زنی جوان است که با مردی جوان به نام کریس که نویسنده است، در ارتباط است.واقعاً همهی اینها اتفاقی است؟ صحنهسازی این رمانِ مختصر و مفید آنقدر دقیق و موشکفانه چیده شده که بعید بهنظر میرسد «اتفاقی» باشد. اما خب میان این چهار شخصیت دو دهه زمان گذشته. یا شاید هم نگذشته و همهی اینها در ذهن نویسنده/پتر اشتام است. شاید هم ماجراهای جهانهای موازی است. شاید هم ناظرِ بیرونی در جهانی کوانتومی دارد همهچیز را تماشا میکند و ذهن اوست که شخصیتها را کنار هم میگذارد. «شایدها» بیشمار است. مگر زندگی جز این است؟