- دربارهی کتاب:
کتاب پنج داستان مجموعهای از داستانهای کوتاه و اجتماعی جلال آل احمد است که با نگاهی انتقادی و در قالب شخصیتهای مختلف، دوران استبدادی رضاشاه را به خوبی روایت میکند. سه روایت اول کتاب به صورت اپیزودگونه، زندگی شخصیت اول داستان را در موقعیتهای مختلف نشان میدهد.
جلال آل احمد در کتاب صوتی پنج داستان با خلق شخصیتها و قصههای مختلف، حوادث اجتماعی دوران حکومت رضاشاه در ایران را به خوبی به تصویر میکشد.
داستانهای این مجموعه به نوعی به هم مرتبط هستند و موضوع سه قسمت از آن، درباره شیطنتهای پسر بچهای به نام عباس است که در یک خانواده مذهبی با پدری روحانی به دنیا آمده و درواقع اشارهای به زندگی شخصی خود جلال آل احمد دارد که کودکی و نوجوانی خود را در دوران رضاشاه گذراند و یک آخوندزاده به حساب میآید.
- خواندن کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مخاطب این کتاب علاقه مندان داستانها و رمان و ادبیات قدیم هستند.
- درباره نویسنده:
جلال آلاحمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی در محله سیدنصرالدین شهر تهران بهدنیا آمد. وی پسرعموی سید محمود طالقانی بود. خانواده ی او اصالتاً اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سیداحمد طالقانی، به او اجازهی درسخواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.
دارالفنون همکلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کارِ ساعتسازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل و شبها درس. با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»، یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود و...
- جملاتی از کتاب:
اولین بار هفته پیش دیدمش؛ عصری بود و شوهر خواهرم آمده بود برای احوال پرسی. من که رفتم برایش چای ببرم، چشمم افتاد بهش. سیاه و بزرگ و بدترکیب و چه درشت! حتی کرکهایش را هم میشد دید از همان فاصله. گوشهی بالای درگاه، پشت شیشه یک تار پت و پهن تنیده بود که همه سه گوش درگاه را گرفته بود و هشت تا گوله سیاه و کوچک به این ور و آن ور آویزان بود. حیوانکی مگسها، تا شوهر خواهرم قند بردارد، سیاهیها را از نو شمردم. درست هشت تا بود. یعنی چطور شده بود که عنکبوت به این بزرگی را ندیده بودم؟ من که حساب ریزترین سوراخ مورچهها را داشتم و حساب زایمان تمام موشها را.
البته تعجبی نداشت که مادرم ندیده باشد؛ با همه وسواسی که در رفت و روب داشت، این یک ماهه آخر یک پایش در مطبخ بود و آن یکی پای تخت خواهرم.