کارآگاه ماتئی با اینکه بیش از پنجاه سال ندارد، در آستانهی بازنشستگی است. ماتئی کارآگاهی متکی به فکر و بسیار توانمند است و همکارانش آنچنان از توانایی وی در اعجابند که اسمش را گذاشتهاند «ماتِ اتومات». در آخرین روزِ ماتئی در دفتر کارش، گزارش میرسد که جسد مثلهشدهی دختر کوچکی در جنگل نزدیک دهکدهای دورافتاده پیرامون زوریخ پید شده است. ماتئی به مادر دخترک مقتول قول میدهد که قاتل فرزندش را تسلیم عدالت خواهد کرد. این قول زندگی ماتئی را زیر و رو میکند. قول آخرین رمان پلیسی دورنمات است، با عنوان فرعی فاتحهای بر رمان پلیسی. نکتهی مورد نظر دورنمات این است که اصل حاکم بر امور بشر بخت و اتفاق است، زیرا حتی خود ما محصول تصادفیم.
فردریش دورنمات، نمایشنامهنویس و رماننویس سوئیسی، در پنجم ژانویهی ۱۹۲۱ در شهر کوچکی در اطراف برن متولد شد. او در ۱۳ سالگی با خانوادهاش راهی پایتخت شد. در این شهر پس از اتمام دوران متوسطه به دانشگاه رفت. پدرش کشیشی معتقد و متدین بود و بر اساس تاثیری که از او گرفته بود در رشتهی علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. پس از تحصیل چندی در کشوقوس بود که نقاشی را حرفهی خود قرار دهد یا نویسندگی. بهزودی حرفهی نویسندگی را برگزید، اما نقاشی را هم هرگز کنار نگذاشت. تابلوها و طرحهای او آشکارا نشان میدهد که تئاتر برای او پلی میان نقاشی و ادبیات است. پس از چند سال وارد دانشگاه زوریخ شد و در رشتهی هنر و فلسفه ادامه تحصیل داد. اما پس از مدتی فشار مالی و فضای کلی دانشگاه و پرداختن به ادبیات نمایشی او را از ادامهی تحصیل بازداشت. نخستین نمایشنامه دورنمات در سال ۱۹۴۷ با عنوان این نوشته شد عرضه شد. دورنمات در سال ۱۹۹۰ بر اثر حمله قلبی درگذشت.