اکنون
که فراسوی مرزهای زیبایی
ایستادهای
در افقی که مرا
جز به بالهای میناییِ خیال
راهی به آن جا نیست
پذیرا باش! تا در حافظهی فصلها
با تو همسفر شوم
از جذبهی نارنجی نگاهت
که پاییزیترین نگاه از آن ِتوست -
تا بهار خندههایت
که پیراهنی از شکوفههای گیلاس
بر تن درختان میپوشانَد