افلاطون یک فیلسوف شاعر است و آثار وی قبل از آنکه خردمندانه باشد،شاعرانه است. امّا در اندیشه او شعر تنها وسیلهای برای بیان زیبایی حقیقت است.
افلاطون از این جنون الهی شعر بهره میبرد تا حالات، صحنه ها و شخصیتها را درمکالمات خود به زیباترین صورت بیافریند و تجسم بخشد.
افلاطون در ابتدا، خود را به مطالعه نقاشی و گفتن شعر، نخست شعر ثنائی و سپس شعر غنائی و نوشتن تراژدی مشغول میداشته است. ولی زمانی که با سقراط آشنا شد سیاهه های شعری خود را از بین برد و شعر و احساس و عاطفه را به نفع خرد و فلسفه کنار گذاشت. بااینوجود، تلفیق شعر و فلسفه در آثار افلاطون به ویژه در رساله های به روشنترین و زیباترین وجه متجلّی است. زیرا حقیقت فلسفی یون و مهمانی بدون حقیقت شعری و هنری چیزی جز جملات خشک و بیروح منطقی نیست، و درمقابل شعر و یا هنری که از ژرفای اندیشه و فلسفه خالی باشد چیزی جز الفاظ وتشبیهات زیبا ولی سطحی و توخالی نیست.