ب. ل. کتابتان، اراده به دانستن، نوید آغاز یک «تاریخ جنسیت» در ابعادی عظیم را میدهد. امروز چه توجیهی برای شما، میشل فوکو، وجود دارد تا کاری این چنین عظیم را برعهده بگیرید؟
فوکو این چنین عظیم؟ نه، نه، بگویید خیلی ضروری. من قصد نداشتم گاهنامهای از رفتار جنسی طی اعصار و تمدنها بنویسم. میخواهم یک ریسمان نازکتر را پی بگیرم: آن ریسمانی که طی قرنهای بسیار در جوامع ما سکس را به جستجوی حقیقت پیوند میزند.
ب. ل. دقیقاً به چه معنا؟
فوکو در واقع مسأله این است: چگونه است که در جامعهای مثل جامعه ما جنسیت فقط وسیلهای برای تکثیر نوع، خانواده، و فرد نیست؟ فقط راهی برای کسب لذت و خوشی نیست؟ چگونه است که جنسیت آن مکان ممتازی انگاشته میشود که از آنجا درونیترین «حقیقت» ما خوانده و بیان میشود. زیرا واقعیت بنیادی این است: از آغاز مسیحیت، جهان غرب هرگز از گفتن این سخن دست نکشید: «برای آنکه بدانی کیستی، از خصلت جنسی خودت آگاه شو». سکس همیشه میدانی بوده است که در آنجا هم در مورد آینده نوع ما و هم در مورد «حقیقت» ما در مقام سوژههایی انسانی تصمیمگیری و داوری شده است.
اعتراف، بازرسی وجدان، همه اصرارها بر اهمیت رازهای تن، فقط راهی برای منع از سکس یا دور کردن آن از حس هوشیاری تا سرحد امکان نبود، بلکه راهی بود برای جای دادن امر جنسی در مرکز وجود و در بطن پیوند دادن رستگاری با تسلط بر این اعمال ناروشن و مبهم. سکس در جوامع مسیحی هدف اصلی بازرسی، مراقبت، اقرار و دگرگونی در جهت گفتمان بوده است.