دیگر نیازی به ترجمة زیرزمینیِ آثار سوسیالیستی، مارکسیستی یا دیگر اندیشههای چپ نیست. امروزه، مخاطبینِ این آثار میتوانند آنها را با ترجمههای خوبِ روشنفکرانِ سرشناس و ناشران معتبر در کتابفروشیها پیدا کنند. در کنار این آثار، اکنون میتوان اشتیاق به ترجمه، تألیف و پژوهشِ آثار انتقادیِ مدرنیتهای را دید که توسط برخی از اساتید دانشگاهی و روشنفکران چپ، از سوی ناشرانِ خصوصی مورد توجه قرار گرفته است. و این درحالیست که دانشگاهها به طرز اسفناکی از این مشارکت، جا ماندهاند؛ از این روی شاید بتوان گفت در چند دهة پایانی قرن چهارده، قلمروی عمومی ایران از این توانایی برخوردار بوده تا همواره از کنترل و نظارت دانشگاههای بسته و عقبماندهای که نمایندة قلمرو رسمی است، خود را بیرون کشد و اندیشههای انتقادی و در عین حال علمی را بینیاز به انتشارات دانشگاهی، به اَشکال مختلف تولید کند؛ رخدادی که از جنبشِ خودجوش علوم انسانی و علوم اجتماعی در خارج از حوزة دانشگاه خبر میدهد... در سالهای قبل از انقلاب ۱۳۵۷، صرفنظر از جزوههای ترجمه شدة بهاصطلاح «جلد سفید»ی که به مباحث سوسیالیستی و کمونیستی (و معمولاً مارکسیستی و لنینیستی)، میپرداخت و بهصورت زیرزمینی، بین روشنفکران سیاسی و انقلابی دستبهدست میگشت، عمدهترین تألیفات و ترجمهها در قلمرو عمومی از دهة ۱۳۴۰ خورشیدی تا قبل از سالهای پایانیِ دهة ۵۰، رمانهایی بوده که بهاصطلاحِ آن ایام بر مدار نگرشهای ضد امپریالیستیِ غرب میچرخیدند و از سوی مترجمان متعهد و شایستهای انجام میگرفت که کارشان تفکیکناپذیر از نهضت انقلابیِ جوانان قبل از انقلاب ۵۷ است؛ و منظور، آن دسته از آثاری است که با توجه به جنگ سرد بین ابر قدرتهای غرب و شرق، بر علیه حکومت و نظامهای دیکتاتوری تولید میشدند (همان ادبیاتی که برخی آن را ادبیات کارگری میگفتند)، و پس از انقلاب هم به سرعت از رمق افتادند؛ در قیاس با آن، فعالیتِ دوبارة مدارِ تألیف و ترجمه، تنها پس از آرام شدنِ طوفان شدید و هولناک انقلاب فرهنگی بود، چند دهة تفسگیر پس از انقلاب؛ دقیقتر بگوییم: در دهههای پایانیِ قرن چهارده خورشیدی؛ و البته با این تفاوت بزرگ، که اکنون شرایط جامعة روشنفکری حکم میکرد تا از هیجاناتش بکاهد و به سرعت به یادگیری و بهرهوری علمیِ اندیشههای انتقادی و افشاکنندة علوم انسانی و اجتماعی روی آورد. به بیانی، همة آنچه در این دهههای پایانیِ قرن چهارده کرد، برآماده از ضرورت زمانهای بود که تجربة زیستیِ هولناک انقلاب فرهنگی را با خود داشت... اکنون در قلمروی عمومی با مخاطبانی مواجهایم که اشتیاق به دانستنِ ماهیتِ جامعه، قدرت و سازوکارهایی دارند که توسط متفکرانِ انتقادیِ غرب انجام گرفته است. همان اندیشمندان بزرگی که به نقد مدرنیتة استعماریِ غرب پرداختهاند و آموزههای شناختیِ بسیار ارجمندی را برای پژوهشگران و مؤلفان ایرانی به وجود آوردهاند. و نکتة مهم اینکه، مؤلفان، مترجمان و پژوهشگرانی که اقدام به این وظیفة مهم کردهاند، به انحای مختلف، خود جزئی از این مدارِ دانشآموختگی بوده و هستند؛ بدین معنی که این شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخیِ تحولخواهِ جامعة امروزِ ایران است که ضمن آنکه، این حلقة انتقادی را در قلمروی عمومی گردِ هم آورده، آن را نیازمند آگاهی یافتن از ماهیت مدرنیتة استعماری نیز کرده است.