آز دیو زیادهخواهی بود. سه سر داشت، دوازده دست، دوتای دستها پا و دوتای پاها دهان. با اینهمه دست، پا و دهان باز همیشه خیال میکرد یک چیزی کم دارد. آز هر چند وقت به چند وقت میرفت توی تنِ آدمی و دست، پا، چشم و دهان او را به خودش اضافه میکرد، هر چه آن آدم میخورد میرفت توی شکم ِ آز، هر چه آن آدم میدید آز میدید، هر چه آن آدم میخرید به اموال آز اضافه میشد اما یک روز دیگر هیچچیز نخواست...
از متن کتاب