صبح روز شنبه، تانیا و سونیا داشتند باهم بازی میکردند. حالا سونیا ۲ ساله بود. او میتوانست راه برود و بدود و حرف بزند. تانیا از اینکه یک همبازی تماموقت در خانه دارد هیجانزده بود.
سونیا عاشق خواهر بزرگترش بود و او را دیدی مینامید و میخواست هر کاری را که تانیا انجام میدهد، انجام دهد. تانیا خیلی از سونیا کوچولو محافظت میکرد.