هرچند دوران خان و خاندانهایی که بر ولایات مختلف حکومت میکردند به پایان رسیده و دیگر کسی به طبقات اجتماعی اینچنینی اهمیتی نمیدهد اما هنوز هم ریشههای چنین زندگیای در وجود بعضی افراد باقیمانده است. ماجراهایی که ریشه در چنین مناسباتی دارند اغلب خواندنی و جالب هستند و البته مخاطب را به فکر فرو میبرند. یکی از نویسندگانی که با بهرهگیری از چنین مفاهیمی داستانهایی بهیادماندنی نوشته است بلقیس سلیمانی، نویسندهی کتاب خواندنی «بازی آخر بانو» است. او در کتاب جدیدش بیپایانی از این موضوع استفاده کرده و طرح داستانی جذابی نوشته است. بیپایانی را بخوانید و از قلم کمنظیر نویسندهاش لذت ببرید.
داستان بیپایانی داستان تقابلی میان سنت و مدرنیته است. این داستان را نشر چشمه در سال ۱۴۰۰ منتشر کرد. سلیمانی این کتاب را با جملهای لویناس شروع کرده است: «هراس واقعی بشر نه از مرگ، بلکه از خود هستی و ناممکنی خروج از آن است.» جملهای که هرچه بیشتر در کتاب پیش بروید، سایهاش پررنگتر و پررنگتر خواهد شد.
داستان کتاب، داستان زن و شوهری به نام پریوش و بهمن است که یکی معلم بازنشسته و دیگری مهندسی بازنشسته است. شخصیت اصلی داستان مانند بسیاری از داستانهای سلیمانی، یک زن میانسال یعنی پری است و سلیمانی افکار و عقاید و اندیشهها و تشویشهای او را بهخوبی تصویر کرده و با قلم توانمندش خواننده را وادار میکند با او همراه شود. زنِ داستان، رؤیایی در سر دارد و تلاش میکند به این رویا جامعه عمل بپوشاند و برای این کار به روستایی که شوهرش از تبار خانهای آنجاست برمیگردند. آنها بهنوعی در تاریخ سفر میکنند تا برای سالهایی که دختر و پسرشان مهاجرت کرده و در نقطهی دیگری از دنیا مشغول زندگی هستند برای خودشان نقطهی امنی بیابند.
سلیمانی کتابش را با قلمی ساده و بیتکلف نوشته و جزئیات را بهخوبی تصویر کرده است، طوری که بهراحتی میتوانید لنجان و مردمانش را تصور کنید. این کتاب کمی هم درونمایهی معمایی دارد و در قسمتهای پایانی مخاطب را هیجانزده میکند. افراد زیادی بیپایانی را یکی از بهترین آثار بلقیس سلیمانی میدانند.
بیپایانی جایی شروع میشود که بهمن و پریوش، ۳۸ سال پس از ازدواجشان به لنجان برمیگردند تا کوشک خانبابا که پدربزرگ بهمن است را به یک اقامتگاه بومگردی تبدیل کنند. پریوش زنی اهل کرمان و مدرن است، نقاط مختلف دنیا را گشته و چندان قرابتی با روستا ندارد. او و بهمن سالها در تهران زندگی کردهاند و او تنها چند بار لنجان را دیده و به آن به چشم یک اقامتگاه آرام برای بازنشستگی نگاه میکند و بهمن را قانع کرده تا از خانه اجدادی یک بومگردی بسازند، بومگردیای که عناصر تاریخی منطقه را هم کاملاً منتقل کند. باوجوداینکه همه چیز سرراست و قشنگ به نظر میرسد. مسیری که آنها در آن قرار میگیرند آنقدرها هم ساده نیست. در لنجان مناسبات همچنان تفاوت بسیار زیادی با شهر دارند و دستوپاگیر او و بهمن میشوند. پری کمکم با چیزهایی مواجه میشود که هیچگاه فکرش را نمیکرد و زندگی صورت دیگری از خودش به او نشان میدهد. صورتی که بسیاری از داشتههای او را به خطر میاندازد.
یکی از بهترین نویسندگان زن امروز، بلقیس سلیمانی است. بانوی کرمانی ادبیات ایران متولد سال ۱۳۴۲ در رابر کرمان است و ردپای سرزمین مادریاش را میتوان بهخوبی در داستانهایش دید. او علاوه بر اینکه نویسنده است یک پژوهشگر ادبی و منتقد هم بهحساب میآید.
تحصیلات بلقیس سلیمانی در حوزهی فلسفه است و او بهعنوان یک روزنامهنگار هم شناخته میشود. این نویسنده داستانهای شناختهشدهی زیادی دارد. مشهورترین اثر او «بازی آخر بانو» است که برندهی جایزه ادبی مهرگان در سال ۸۵ شده و تاکنون به زبانهای مختلفی مانند انگلیسی، عربی و ایتالیایی هم برگردانده شده است. این کتاب یکی از سه کتاب سه گانهی سلیمانی است و پرفروشترین داستان این نویسنده است. دو جلد دیگر این سه گانه «بازی عروس و داماد» و «خاله بازی» نام دارند و تمام این داستانها در فضای اجتماعی و سیاسی دههی ۶۰ در ایران اتفاق میافتند. این نوینسده آثار دیگری هم دارد:
بلقیس سلیمانی در سال ۱۳۹۵ نشان درجه یک هنری را دریافت کرد.
بیپایانی یک داستان دوستداشتنی و خاص با ریتمی آرام است که درعینحال خواننده را به دنبال خودش میکشاند و به او اجازه نمیدهد داستان را به حال خودش رها کند. بلقیس سلیمانی تصویرسازی را بسیار خوب بلد است، بهاینترتیب اگر خواندن بیپایانی را شروع کنید کمی بعد میتوانید پریوش را تصور کنید، منیژه خانم که قرار است برای مدتی صاحبخانهشان است را ببینید و آقای سعادت را بهخوبی بشناسید حتی لنجان هم پیش رویتان خواهد بود و میتوانید ساختار مثلثی آن و کوشکهای اربابی و مجتمع اداری، فرهنگی هنری را هم ببینید. این داستان روایتی است که میتواند خواننده را به فکر فروببرد، به او اجازه دهد حسهای متفاوتی از غم تا نگرانی و امید و.... را تجربه کند و از مطالعه لذت ببرد.
کتاب بیپایانی روایتی از روابط انسانی است. بیش از هر چیزی، مناسبات میان انسانهایی از فرهنگهای متفاوت است که این داستان را شکل داده است. اگر از این داستان خواندنی لذت بردهاید بهتر است به سایر آثار بلقیس سلیمانی هم نگاهی بیندازید. داستانهای زویا پیرزاد، مانند چراغها را من خاموش میکنم و عادت میکنیم هم داستانهایی زنانهاند که میتوانند انتخابهای خوبی باشند. از سوی دیگر از فضای قصههای سلیمانی لذت بردهاید رفتن به سراغ کتابهای محمود دولتآبادی هم میتواند انتخاب خوبی برای شما باشد.
شاهرخ بیگ تکیه داده به بالش و نازبالشی که هر دو روبالشی گلدوزی دستکم چهل سال پیش را دارند. از منقل نقرهی همیشگی خبری نیست. یک سالی میشود بهمن و پریوش به دیدن شاهرخ بیگ نیامدهاند. یک سال پیش هم پوست شکار زیر باسن مبارک بود و هم منقل نقره و وافور به راه، اما حالا همانطور که شاهرخ بیگ و هم دمش، چراغو آب رفتهاند کل کوشک جعفر بیگ، پدر شاهرخ بیگ و دم و دستگاه او هم آب رفته است. همان یک سال پیش هم پریوش گفته بود باشن مبارک شاهرخ بیگ انگار به پوست شکار دوخته شده بهمن گفته بود آدمی رقتانگیزتر از شاهرخ بیگ در عمرش ندیده. بااینهمه به دیدن شاهرخ بیگ رفتند، همانطور که هر خانزادهای باید گاهوبیگاه به دستبوسی بیگهای پیر و وامانده برود، حتی اگر به خونشان تشنه باشد و بیگ هم چشم دیدنش را نداشته باشد. دیگر بهمن خان نبود. لااقل خودش، پریوش و بچههایش چیزی از خانی در او نمیدیدند. ولی شاهرخ بیگ او را همچنان خان بزرگ لنجان میدانست. درست است در عمرش هیچ رعیتی را فلک و هیچ دختری را بیعصمت نکرده و عرق هیچ اسبی را درنیاورده و نوکر دولت است و زن از شهر استانده، نه از بیگها، ولی هرچه باشد خان، خان است و وظایفی دارد. یکی از این وظایف هم دستبوسی بزرگان بیگهاست که عموزادهی خانها هستند، اگرچه رقیب و دشمن بودهاند همهی عمر.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۶۴ مگابایت |
تعداد صفحات | 234 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۴۸:۰۰ |
نویسنده | بلقیس سلیمانی |
ناشر |