به نظر شما کار کردن در یک فروشگاه شبانهروزی آن هم به مدت هجده سال چطور میتواند باشد؟ کتاب سوپرمارکت شبانهروزی ماجرای زندگی زنی است که از 18 سالگی در یک سوپرمارکت شبانهروزی کارمیکند و حالا در سن سی و شش سالگی تحت فشار است زیرا هنوز ازدواج نکرده و شغل مناسبی نیز ندارد.
کتاب سوپرمارکت شبانهروزی Convenience Store Woman نوشتهی سایاکا موراتا داستان زندگی این نویسنده ژاپنی است که توانسته موفقیتهای فراوانی را برایش به ارمغان بیاورد. سایاکا با این کتاب توانست مهمترین جایزه ادبی ژاپن یعنی آکوتاگاوا را دریافت کند. سوپرمارکت شبانهروزی چز لیست پرفروشهای لسآنجلس تایمز و بهترین کتاب سال نیویورک، بوستون گلوب، ال و... است. این کتاب توسط نشر کوله پشتی و با ترجمه مسعود فقیه در دسترس علاقهمندان ادبیات ژاپن است. شما میتوانید با مراجعه به دسته بندی داستان و رمان، کتابهای بینظیر دیگری را در فیدیبو بخوانید.
سایاکا موراتا Sayaka Murata نویسنده موفق ژاپنی است که در سال 1979 به دنیا آمده است. او با اولین کتابش را با زندگینامه شروع کرده و توانست به واسطه همین کتاب یعنی سوپرمارکت شبانهروزی، جایزههای میشیما یوکیو و نوما را به خاطر چهرهی جدید ادبیات ژاپن دریافت کند. او در آثار خود به کلیشههای جنسیتی در جامعه و حضور تکنولوژیهای پیشرفته و تاثیرشان بر انسانها میپردازد. در واقع موراتا بیشتر از دغدغههای شخصی خود صحبت میکند. از این نویسندهی جوان تنها یک کتاب به فارسی چاپ شده است.
ادبیات ژاپن در چند سال اخیر مورد توجه بسیاری قرار گرفته است. در ایران نیز این موج جدید شدت گرفته است. فرهنگ شرقی تا حدودی مشخصههای یکسانی دارد و همین امر باعث شده تا فارسی زبانان بتوانند با ادبیات ژاپن ارتباط بسیاری برقرار کنند. سوپرمارکت شبانهروزی توانسته به خوبی دغدغههای یک زن آسیایی را نشان بدهد که چگونه تحت فشار خانواده و جامعه قرار دارد تا نقش خود را به عنوان همسر و مادری نمونه به خوبی اجرا کند و در کنار همهی این مسائل، بتواند شغل مناسب و درخور توجهی را نیز داشته باشد. تمام این تصورات جامعه از زنان باعث شده تا کیکو (شخصیت اصلی کتاب) تصمیمات عجیبی را در پیش بگیرد تا شاید ویترینی جدید از زندگی خودش را به دیگران نشان دهد. خواندن کتاب سوپرماکت شبانهروزی ما را با دغدغههای یک زن مدرن آشنا میکند.
پرندههای زیاد دیگری در پارک بودند تنها کاری که لازم بود بکنیم، گرفتنشان و بردنشان به خانه بود. نمیتوانستم درک کنم چرا ما باید پرنده را به جای خوردن دفن کنیم. مادرم با اشتیاق گفت: نگاه کن پرندهی کوچولو بامزه است. بیا آن طرف یک قبر برایش درست کنیم و اینطوری همه میتوانند روی قبرش گل بگذارند.
صدای زمین گذاشتن سبد خریدی کنار صندوق فروشگاه به گوشم خورد. سریع چرخیدم، چشمم به مشتری ثابت فروشگاه افتاد که به عصای خود تکیه داده بود. با صدای بلندی گفتم: ایراشایماسه. و به تندی مشغول اسکن بارکدهای اجناس شدم. زن چشمانش را تنگ کرد و گفت: اینجا هیچوقت تغییر نمیکند، نه؟
مشغول آماده کردن غذا و آبپز کردن شدم. در این فکر بودم که شاید او مرا ترک کرده که صدایی از حمام به گوشم رسید. «ا، تو اینجا هستی شیراهارا؟» در حمام را گشودم. او را دیدم، با لباس کامل درون وان خشک نشسته بود و داشت با تبلتش فیلم تماشا میکرد.
الان ساعتی بود که ذخیرهی نوشیدنیهای پاکتی فروشگاه باید دوباره پر میشد. الان دیگر باید سفارشهای شبانه رسیده باشند و کارمندان شیفت شب آنها را کنترل میکردند. الان وقت تی کشیدن کف فروشگاه بود. هرگاه چشمم به ساعت میافتاد به این فکر میکردم که در آن لحظه در فروشگاه چه اتفاقی در حال روی دادن است.
در فرهنگ ژاپن مانند ایران، خانواده نقش مهمی را ایفا میکند در واقع شاید همین اشتراکات فرهنگی باعث شده تا ادبیات ژاپن جدا از داستانهای اسرارآمیز خود، در ژانر اجتماعی نیز مورد توجه خوانندگان فارسی زبان قرار بگیرد. اگر در بازار نشر سری به غرفه ادبیات ژاپن بزنید عناوین بسیار متنوعی را خواهید دید اما بهترین پیشنهادها را میتوانید در ادامه ببینید:
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1,009.۷۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 128 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۱۶:۰۰ |
نویسنده | سایاکا موراتا |
مترجم | مسعود فقیه |
ناشر | انتشارات کتاب کولهپشتی |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Convenience store woman, ۲۰۱۸ |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۰/۱۱/۰۹ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 18,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
ببینید این فرد که توی کتاب اومده از مسئله روانشناختی احتمالا سندرم اسپرگر رنج میبره، این افراد قوانین نانوشتهی بین مردم رو نمیدونن و نمیفهمن، گاهی متوجه احساسات ادمها از روی چهرهشون نمیشن و... من یه همکلا سی اینطوری تو دانشگاه داشتم و وقتی توی بخش اطفال بودیم و داشت مریضی رو برای جمع پزشکان توضیح میداد یکی از اساتید که گوش نمیکرد ازش خواست دوباره توضیح بده و اون خیلی راحت گفت : میخواستی گوش کنی حواست کجاست! و دردسر شروع شد..طفلک همونجا فهمید مشکلی داره و قوانین ظریف نانوشتهی بین مردم رو نمیفهمه، ادب، اخلاق، احترام این چیزها براش قابل لمس نبودن و خودش به بیماریش پی برد... این افراد خیلی تنهان و در اصل یه رگهای از اوتیسمه
من این کتابو دوست داشتم، داستان جالب و قابل درکی داشت. به نظرم پیامی که میشه ازش گرفت پذیرش تفاوت انسانها با همدیگه و دنبالکردن مسیر منحصربفرد زندگی، بدون توجه به قضاوتهای دیگران هست. اگه بخوایم مطابق نظر دیگران زندگی و عمل کنیم، همیشه سردرگم و بلاتکلیفیم؛ پس چه بهتر که خودمون تصمیمگیرندهی انتخابها و نحوه زندگیمون باشیم.
نمیتونم بگم دوسش داشتم نمیتونم بگم نداشتم به نظرم تنها پیامش پذیرش تفاوت ها بود ولی نحوه انتقال مطلبش و یا دیالوگهایی که بهش گفته می شد خیلی غیرمحترمانه بود و اینکه شخصیت اول داستان در قبالش اینقدر بی تفاوت بود عجیب بود. قرار بود شخصیت اول داستان عجیب باشد و اصلا انگار هدف نویسنده این بود که بگوید افراد عجیب هم حق زندگی و انتخاب دارند و نباید به باد انتقاد افراد دیگر گرفته شوند. هرچند من شخصا فکر میکنم انتقاد جز جدایی ناپذیر هر انسانی هست و هرچقدر هم دربارش نوشته شود بازم مردم انتقاد میکنند.
بنظرم با خواندن این کتاب وقتمو تلف کردم. واقعا نمیفهمم چرا یه ادم باید اینجوری باشه ک هیچ اگاهی از اطرافش نداشته باشه و بقیه باید بهش بگن چطور رفتار کنه یا اینکه رفتار بقیه رو تقلید کنه. بنظرم هیچ نکته مثبتی نداشت جز اینکه ادم نباید به اطرافیان خیلی توجه کنه و کاری که دوست داره رو انجام بده. ک البته اینجا شخصیت داستان حرفی از علاقه نزد و خودشو یه حیوان فروشگاهی نام برد
کتاب جالبیه اینکه کیکو به جزئیات دقت میکنه و اینکه تلاش میکنه برا خوب بودن ولی الان چیزی که به ذهن من اومده اینکه که :: چرا مثل رباطه ??♀️ چرا بقیه رو هم مثل #رباط میبینه ؟ چطور میشه خارج شد از این زندگی کسل بار ? دوست دارم آخرش اونطوری که دوست داره زندگی کنه البته به شرطی که متوجه بشه زندگی مورد علاقه اش چطوریه ✌?
وقتی شروع به خواندن کتاب کردم انتظار پیشرفت یا تغییر و تحول را در زندگی آن دختر بیمار را داشتم ولی وقتی کتاب تمام شد متوجه شدم که پایان... نقطه سر خط... فکر کردم که چه زندگی بیهوده ای و تمام عمرش تکرار مکررات بوده ولی کمی فکر کردم و متوجه شدم که زندگی بعضی از ماها هم دست کمی از اون دختر نداره...
من خیلی دوست داشتم کتابو کتاب درباره دختری به اسم کیکو هستش که متفاوت و غیرعادیه، افکارش و رفتارش و سبک زندگیش غیرعرفه و توسط جامعه پذیرفته نمیشه و بقیه به اصطلاح بهش گیر میدن و سعی میکنه با تقلید از بقیه عادی باشه. به نظرم کیکو انگار احساسات نداره و رفتارهای عرف و غیر عرف جامعه رو تشخیص نمیده
نمیشه گفت دوست داشتنی و لذت بخش بود ،تا اواسط کتاب از زاویه های تکراری داستان پیش میرفت .یجای کتاب دیگه خسته میشی و میخای ادامه ندی ... ولی نیمه دوم کتاب با سرعت بیشتری پیش رفت ...با توجه به این که آدما با هم تفاوت دارند شاید این کتاب برای شما دوست داشتنی باشه.
این سومین کتاب از ادبیات ژاپنیه که اخیرا خوندم. کلا داستانهای خطی و ساده ای دارن. مثل اتاق هاشون که کم وسیله و خیلی ساده ان. یک ایده رو میگیرن و تا آخر اونو دنبال میکنن. در نهایت تو هم به عنوان خواننده می پذیری. به همین سادگی. اما هر سه کتاب یه دفعه تموم شدن. احتمالا سبک نوشتارشون اینطوریه
داستانش لذتبخش نبود در عین حالی که واقعیت زندگی کنونی عصر حاضر رو شرح می داد. اینکه کیکو باشی و اینقدر بی طرفانه به وظیفه ی کاریت بپردازی خوبه اما اینکه هیچ قوه ی تعقل و تفکری نداشته باشی خارج از عرفه....نمیفهممش یه تضاد سختی ذهنمو درگیرش کرد و خوندنش آزارم داد....