

کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ)
درواقع... - مشاهدات - ۷
نسخه الکترونیک کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ) به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
نقد و بررسی کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ)
افغانستان تاریخ پر فراز و فرودی را پشت سر گذرانده است. نزدیک به 4 دهه است که در این کشور جنگ ادامه دارد. کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ) به سرنوشت افرادی میپردازد که جنگ داخلی بر زندگیشان اثر گذاشته است. بیشتر این رویدادها و اتفاقات در منطقه مرزی میان ایران و افغانستان و در سالهای مختلف رخ میدهد. با خرید کتاب کورسرخی با درد و رنجهای یک نسل از آوارگان اهل افغانستان آشنا خواهید شد.
درباره عالیه عطایی نویسنده کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ)
عالیه عطایی نویسنده ایرانی- افغانستانی در سال 1360 متولد شود. او دوران کودکی خود را در منطقه مرزی میان ایران و افغانستان گذراند، عالیه تحصیلات مقطع ابتدایی و دبیرستان را در شهرستان بیرجند با موفقیت پشت سر گذاشت و هنگامیکه 18 سالش بود برای تحصیل در مقطع کارشناسی رشته ادبیات نمایشی راهی پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. عالیه مدرک کارشناسی ارش خود را در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه هنر تهران گرفت. او استعداد فراوانی در حوزه نویسندگی از خود نشان داد و با نشریاتی همچون مجله داستان همشهری، ناداستان و مجله تجربه همکاری کرده است.
عالیه عطایی به خاطر تالیفها و ترجمههای خود جوایز فراوانی نظیر جایزه ادبی مهرگان و جایزه داستان تهران را به دست آورده است. او علاوه بر نویسندگی و ترجمه، جایزهها و جشنوارههای ادبی گوناگونی را نیز داوری کرده است. عالیه به زبان فارسی و انگلیسی مینویسد و در آثارش همواره رنگ و بوی مهاجرت وجود دارد.
اولین کتاب تالیفی عالیه، مگر میشود هابیل قابیل را کشته باشد نام دارد. این کتاب در سال 1391 توسط نشر ققنوس منتشر شد. دو اثر دیگر او نیز کافورپوش و چشم سگ نام دارند که در سالهای 1394 و 1398 به چاپ رسیدهاند. علاوه بر این کتابها داستانهای کوتاه گوناگونی از عالیه در نشریات معتبر فارسی، انگلیسی و فرانسوی به چاپ رسیده است.
درباره کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ)
کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ) جدیدترین اثر عالیه عطایی است که در سال 1400 و به وسیله نشر چشمه منتشر شده است. کتاب کورسرخی از 9 داستان مجزا تشکیل شده است که بین سالهای 1365 تا 1396 رخ میدهند عمده این داستانها در منطقه مرزی میان ایران و افغانستان اتفاق میافتند که یکی از آنها منطقه مرزی درمیان است، جایی که عالیه در آن دوران کودکیاش را پشت سر گذاشته است. در این داستانها بر مسئله هویت، مهاجرت، پناهندگی و مرزنشینی و وطن اشاره میشود. در خلال این داستانها به پیچیدگیهای قومی و گسلهای فراوان جامعه افغانستان پی میبرید. گویی نویسنده تلاش دارد تا به شما بگوید چرا افغانستان در 4 دهه اخیر درگیر جنگ است. شخصیتهای این داستانها انسانهایی معمولی هستند که رنج و دردی مافوق تصور را متحمل میشوند. نکته جالب توجه آنجاست که محل وقوع داستانها تقریبا ثابت و تکراری است اما سال و آدمها با یکدیگر فرق میکنند.
با کودتای حزب کمونیست در افغانستان و قبضه کامل قدرت توسط این حزب، مخالفتهای فراوانی از سوی جامعه افغانستان با این اقدام صورت گرفت. دولت کمونیستی به منظور تحکیم قدرت خود از اتحاد جماهیر شوروی خواست تا نیروهایش را به خاک افغانستان وارد کند. این جنگ تبعات و پیامدهای هولناکی برای مردم افغانستان داشت. نزدیک به 15 درصد از جمعیت افغانستان به کشورهای مختلف مهاجرت کردند، پاکستان و ایران بزرگترین میزبانان پناهجویان افغانستان در آنزمان بودند. دو سال پس از خروج شوروی از افغانستان، دولت کمونیستی دکتر نجیب سرنگون شد اما نیروهایی که علیه حزب کمونیست متحد شده بودند دچار اختلاف شدند و افغانستان وارد مرحله جدیدی از ناامنی و جنگ داخلی شد. پس از آن بود که گروه طالبان ظهور کرد، خوانش سختگیرانه این گروه از شریعت اسلام منجر به موج مهاجرت جدیدی شد. حمله نیروهای ناتو به افغانستان و سرنگونی دولت طالبان نیز نتوانست امنیت را به افغانستان بازگرداند و روند مهاجرت و آوارگی مردمان این سرزمین تا به امروز تداوم پیدا کرده است. کتاب عالیه عطایی سرنوشت بسیاری از مردمان مهاجر افغانستان است.
خواندن کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ) را به چه کسانی توصیه میکنیم؟
اگر به قلم نویسندگان افغان و موضوعات مرتبط با مهاجرت علاقه مند هستید دانلود کتاب کورسرخی و خواندن آن برایتان تجربه جالبی خواهید بود.
در بخشی از کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ) میخوانیم
سایه ی گنبد در زل آفتاب ظهر تابستان لاگیر بود. من و محجوب شيشه های پر از عقرب مان را گذاشته بودیم در بلندی گنبد. جایی که به نظرمان داغ ترین نقطه بود و خودمان زیر سایه ی لاغرروی پشت بام عمارت در انتظار مرگ عقرب ها ولو شده بودیم تا آفتاب غروب کند و نتیجه ی بازی معلوم شود. هر چند با آن عقرب قهوه ای که در شیشه ی محجوب بود من هیچ امیدی به بردن نداشتم.
تابستان هزار و سیصد و شصت و نه, ناصرخان شوهرخاله ی سابقم و پسرش محجوب وارد خانه ی روستایی ما شدند. زمانی که آن ورمرز همچنان کمونیست ها قدرت را در دست داشتند و جنبشپرچم در آن جا شیره ی جان اقوام مان را کشیده بود. مهمانان تابستانی باز آمده بودند تا کارشان جور شود و از ایران بروند آلمان.
در دوران گذر از سنت. در دهه ی هفتاد میلادی و هم زمان با شروع جنبش های چپ در افغانستان, برخلاف سنت قومی که مانع ازدواج با قومیت دیگر بود. خاله ام در دانشگاه کابل با ناصرخان ازبک آشنا شده و توانسته بود با او ازدواج کند. بعداً که جنبش چپ ها منجر به فاجعه ی حکومت کمونیستی شد. نه پدر, نه خاله و نه اصرخان گردن نگرفتند که ربطی به چپ ها داشتهاند، خالهام از همسرش جدا شد اما پدرم رفیق باز همیشگی باجناق سابق را دوست داشت.
پسرخاله ام سه سال از من بزرگ تر بود و سی سانت کوتاه تر. ترو فرزو چالاک، با چشمهای کشیده و صورتِ سفید کک مکی که از پدر ازبکش داشت. پدرم می خواست به رسم مهمان نوازی هم بازی محجوب شوم و من هیچ بازی معقول و مشترکی سراغ نداشتم. نه ساله دخترکی بودم سودایی و سربه خود که روزهای دراز تابستان رایا بالای بام می گذراند يا در سرداب. بازی هایم من درآوردی و شخصی بود: تخمین چشمی فاصله با پاینخت دیگر کشورها از روی بام. کشف لانه ی مورچه هاء شمارش عنکبوت های روی گنبد. دنبال کردن رد مارها از کویر تا زیر بوته های زرشک و این آخری ها سعی و خطا در شکار عقرب.
یک سال پیش از آن. یک باری دستم را در لیف حمام برده بودم که عقرب نوک انگشت اشاره ی دست چپم را گزید. دردی کشیدم که تا آن روز تصورش را هم نداشتم. این کجا و نیش زنبور کجا! عقرب کوچک زرد از لیف بیرون کشیده و سرش با سنگ کوبیده شد. اما هنوز جور سوختن و صدای فریادم در سرم است. دایه ام با کاردک قلم تراشی اش دستم را پاره کرد و چند بارخون را با فشار دسته ی کارد از بالای انگشت به پایین راند.
نظرات کاربران درباره کتاب کورسرخی (روایتهایی از جان و جنگ)