- «کارلوس فوئنتس»
کارلوس فوئنتس سیاستمدار و ادیب مکزیکی یکی از چهرههای مطرح ادبیات آمریکای لاتین است. گرچه نتوانست همچون مارکز، یوسا و آستوریاس یک نوبلیست آمریکای لاتینی باشد اما رمان های برجستهاش مرگ آرتمیو کروز، آئورا، پوست انداختن و... اعترافاتی مفصل بر غنای ادبی اوست. وقتی در بهار ۲۰۱۲ درگذشت یک تیتر بیش از همه خودنمایی کرد. «جایزه ی نوبل، فوئنتس را از دست داد». این بلا ۲۶ سال قبل هم بر سر نوبل آمده بود وقتی که دیگر نویسندهی برجستهی آمریکای لاتین، خورخه لوئیس بورخس جایزهی نوبل را برای ابد در حسرت خود رها کرد.
اکتاویو پاز شاعر کم نظیر مکزیکی دربارهی فوئنتس گفت: او که محبوب همه است، اصلا مکزیکی نیست. او یک بیگانه است؛ و پاسخ فوئنتس این بود: میهن میتواند یـک رودخـانه، یکی دو تا دره، یک تپه یا خط آهن و یا یک نویسنده باشد. بیشک میهن من مکزیک است. همیشه و تغییرناپذیر. بااینحال من به میهن گستردهتری نیز تعلق دارم که همان قلمرو زبان اسپانیایی است.
- گربهها
کتاب گربهی مادرم شامل دو قصهی بلند است. «گربهی مادرم»و «همدم خوب». این بار نویسندهی مطرح آمریکای لاتین برخلاف همیشه و البته بر خلاف سنت ادبی رایج قارهاش به فضایی زنانه روی آورده و «گربهی مادرم» اثری زنانه است، با زنانی از طبقات اجتماعی متفاوت. از پیرزنی نیمه بورژوا و خل وضع گرفته تا کلفتی که از لقب توهینآمیز فرانسویاش «ماده گربه» شاد است. قصهی گربهی مادرم با روایت دختری شروع میشود که آشکارا به گربهی مادرش حسادت میورزد. یک گربهی مادهی سفید پشمالو که انگار جا را برای او تنگ کرده است.
«اسم من لتیسیا لیزاردی ست و از گربهی مادرم متنفرم». این جملهی افتتاحیهی کتاب است. واضح است که لتیسیا به گربه حسادت میکند و علت کینه هم مشخص است. گربهی سفید، مادرش را از او ربوده است. پشت ابراز تنفر از گربه، در واقع ابراز نفرت از خود مادر قرار دارد. این حس از توصیفات لتیسیا به دست میآید. در جایی از کتاب میگوید: حجمی (گربه) که به شکل ابدی روی زانوهای مادرم نشسته بود، تحت نوازشهایی، از خباثت شدید صاحبش (مادر) اندکی میکاست. در جایی دیگر لتیسیا میگوید: مادرم از آن زنهایی بود که گویی از ابتدا پیرزن به دنیا آمدهاند.
در بخش دیگری از کتاب آمده: مامان را به گورستان اسپانیایی بردند و در آرامگاه خانوادگی دفن کردند. آنچه تمام این مدت ذهنم را مشغول کرده بود مادرم نبود، بلکه وصیتنامه و تصمیم وحشتناکش بود: «اگه با وکیل خوسه روموئالدو پِرس عروسی نکنی، یه پول سیاه هم بهت نمیرسه». وکیلی که مردی نیمه کور و حواس پرت بود. انگار مادر حتی پس از مرگش هم میخواهد به آزار دختر ادامه دهد.
«گربهی مادرم» قصهی دشمنی آرام مادر و دختری مکزیکیست.
- همدم
همدم شاید اقتباسی از جوانیهای خود فوئنتس باشد. جوانی مکزیکی که با مادرش در فرانسه زندگی میکند. مادری که در آستانهی مرگ است و نمیخواهد پسرش به زندگی مادی کوچکی که این غربت اروپایی به او تحمیل کرده خو کند. مادر از او میخواهد که به مکزیک برگردد. مادر از بازگشت به وطن ناامید است زیرا فاصلهای با مرگ ندارد. پس هوس بازگشت به وطن را برای آلخاندرو به ارث میگذارد. زن محتضر به پسر گفت: به وطن بازگرد تا وارث خالههایت شوی و این گونه خود را بالا بکشی.
کارلوس فوئنتس برخلاف تمام کارنامهی پربار ادبی خود در این کتاب از کمدی سیاه برای روایت بهره برده است. احساسات در فضایی اغراق شده ابراز میشوند و خبری از رئالیسم لخت، تراژیک و خشن آمریکای لاتینی نیست و فوئنتس بیش از همیشه با سرخوشی نوشته است.
این کتاب نسخه ی صوتیش اصلا جالب نیست با این که خودم تا الان فقط نسخه صوتیه بیشتر کتابارو گوش کردم
نسخه ی نمونه pdf رو خودم که ۴۷ صفحه بود و کاملشو خریدم
کتاب جالبیه هیچ جاش خسته کننده نیست وقتی شروع به خوندن میکنی یک لحظه ام زمین نمیزاریش و تا آخرش میخونی
نسخه نوشتاری pdf رد بخونین خوشتون اومد نوشتاریشم بخونین من که خوشم اومد??یه تیکه کوچولوشم بگم اول یه موش میاد تو داستان بعد یه پسر جذاب که دختر داستان.......
2
از مزخرفترین ها. اگه داستان تخیلی بی محتوا دوس دارین پیشنهاد میشه. البته راوی ها کارشون خوب بود. دوستاره هم فقط بدلیل زحمت راوی داستان است.