معمولاً همهچیز در آرامش آغاز میشود، اما خشونت جایی در میان نقطههای پایانی دارد کشیک میدهد.
روزهای آخر بهار بود. نیروان، پایتخت کشور، در گرمایی رخوتناک و مرطوب، در تاریک و روشنای تیرهای برق بزرگراهها و خیابانها سکوتی کمنظیر را تجربه میکرد. روشناییها از رنگ مات و کدر شروع میشدند و به نورهایی رخشان و سفید در انتهای شهر میرسیدند. ساعت از یک و ده دقیقهی نیمهشب گذشته بود و شمس پشت میز اتاقش از پنجره به بیرون نگاه میکرد. چشمهای درشت قهوهایاش را به مرزهایی نامعلوم دوخته بود. موهای پرپشت سینهی قوی و بزرگش از رکابی سفید بیرون زده بود و نم عرق مثل شبنمی رویشان برق میزد. بادی نمیوزید، پردهی نیمه باز اتاق کوچکترین تکانی نمیخورد و لیوان آبی ساعتها روی میز همچنان دستنخورده در کنار خشابی از قرصها باقیمانده بود.
اولین بار بود از ایشون رمانی خوندم. قلمشون روان هست.
قصه روند خطی دارد.فقط چند باری به گذشته نقب میزند برای گره گشایی در چگ ونگی قتلهای سریالی. با زاویه دید دانای کل روایت میشود.
شخصیتها باورپذیر هستند.
5
یک نمونه عالی از رمان های پا آرمانشهری با یک داستان جنایی هیجان انگیز