کتاب «آقای مازنی و دلتنگیهای پدرش» نوشته مجتبی هوشیار محبوب، روزنامهنگار، است.
محبوب از جمله روزنامهنگارانی است که در سالهای اخیر با چندین مجله همکاری داشته و سبک و لحن متفاوت نوشتاریاش، مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است.
رمان «آقای مازنی و دلتنگیهای پدرش»، نوشتاری دیگر از اوست که با درهم ریختن برخی قواعد زبانی و استفاده از مونولوگهای هذیانوار، توانسته تصاویری تازه و متفاوت را پیش روی مخاطبان قرار دهد.
از ویژگیهای خاص این رمان میتوان به عدم قطعیت، جزئینگری، پراکندهگویی، فانتزی، بینامتنیت نام برد. اما مهمترین ویژگی این رمان و وجه بارز آن تجربهگرایی جسورانه نویسنده در متن است که میتواند خوانندگان حرفهای ادبیات را راضی نگه دارد.
در بخشی از کتاب «آقای مازنی و دلتنگیهای پدرش» میخوانیم:
«و بعد عینکم را که زدم دیدم، که ساعت درست چهار صبح است و پایین چهار صبح، یک گل بلند قرمز آویزان است، گلی که پرسوناژ چهارم به من هدیه کرده است.
بله، و ساعت چهار صبح بود. درست در ساعت چهار صبح. و تـوي چشمها خون افتاده بود و به این فکر میکردم که روز سردي در دماوند خواهم داشت یا نه؟ صورتم را هم که شستم چشمهایم همان حالـت را داشتند. دو تا چشمسرخ. انگشت اشاره و شستم را گرد چشم هام حلقه کردم و دیدم یکی از آنها اندازه کله آدمی شده بود و دیگری تا نزدیک دهانم کش آمده بود و گوشه لبم تا بالای همان چشم درشت شدهام بالا رفته بود. بعد پیشانی بلندم عجیب کوتاه و بدریخت شـده بود. نیمی از صورتم انگار آبرفته بود. »آی آینه، آی«. پدربزرگم وقتی خودش را در آینه میدید، اینطور میگفت: »آی آینه، آی«.
هیچچیز از گلویم پایین نرفت. لباسهای اتو کشیدهام را تن کردم و... حالا آمادهای براي سفر یک سفر دور دنیا یا آه بابا توي اون لعنتی همهجاها عدل االله بختکی این قلهی سپید کلهی قند توي تاریکی و ملال کل تهرانو دور بچرخ و بخور کار چنگ مولیان را دور تهران یعنی دور دنیـا ... کیفم را دوباره نگاهی کردم و راه افتادم. بیرون از خانه دوبـاره دنبـال کارت دانشجویی گشتم که مبادا جا گذاشته باشمش. بدون کارت راهـم نمیدادند. امتحان رودکی داشتم. کارت بود. زیر نور چراغبرق، عکسـم حالت کثیفی گرفته بود».