سرزمین پهناورمان ایران، مملو از داستانهای دلنشین و زیبا برای کودکان است. مادران ایرانی بهترین قصه گویان هستند. آنها با تمام عشق و وجودشان داستانها را برای فرزندان سیاوش نشان خود بازگو میکنند. کودکان ایرانی از زمانی که چشم بر این دنیا باز میکنند، در گوششان داستان قهرمانان و اسطورههای ایرانی بازگو میشود. تمامی نقاط کشور عزیزمان داستانهای خود را دارد. بسیاری از نویسندگان مانند صمد بهرنگی کمر همت برای زنده نگهداشتن داستانهای قدیمی بستند. آنها تلاش کردند تا داستانهای اصیل ایرانی زنده بمانند و نفس بکشند. زیرا کودک ایرانی باید داستانهای فرهنگ و آیین خود را بخواند.
کتاب پیرزن و جوجه طلاییاش توسط صمد بهرنگی به رشته تحریر درآمده است. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۳۴۷ به چاپ رسیده و منتشر شد. داستانهای صمد بهرنگی همگی از برای آموزش نکتهای نوشته شدهاند. داستان این کتاب و دیگر کتابهای او همگی والاترین ارزشهای انسانی را به کودکان آموزش میدهند. بهرنگی نکات مهم اخلاقی را در قالب داستان و با زبانی شیرین، اما گیرا به کودکان یاد میدهد.
داستان کتاب پیرزن و جوجه طلاییاش درمورد یک پیرزن سختکوش و تنگ دست است. پیرزن در خانهاش یک جوجه کوچک طلایی رنگ داشت. او خیلی جوجهاش را دوست داشت. پیرزن هرشب تعداد زیادی روشو میپخت و فردا به حمام میرفت وآنها را میفروخت. او از این کار کسب درآمد میکرد و زندگیاش را میگردانید. در خانهی پیرزن به جز او و جوجه طلایی مورچهها و یک عنکبوت بدجنس نیز زندگی میکردند. جوجه زندگی پیرزن را از دست بچه عنکبوتها و مورچهها نجات داده بود. اما باید از دشمنی و بدذاتی حسودان به خدا پناه برد. درون حیاط خانهی پیرزن یک درخت گردوی بزرگ بود که روزی یک گردو به جوجه میداد تا شکمش را سیر کند. عنکبوت تلاش بسیاری میکرد تا جوجه را از چشم پیرزن بیاندازد. اما موفق نمیشد. اینبار با ترفندی جدید، تصمیم گرفت تا پیرزن را خام حرفای دروغینش کند. او به پیرزن گفت که جوجه گردوها را میخورد و پیرزن میتواند با فروش گردوها زندگی خوبی داشته باشد. پیرزن که دید عنکبوت راست میگوید، جوجه بیچاره را اذیت کرده و به گوشهای پرتش کرد. سپس به درخت گفت که گردوهایش را به او بدهد. اما درخت به جای گردو برسر پیرزن سنگ ریخت. پس از آنکه پیرزن دل جوجه را شکسته بود، درخت گردو دیگر هیچ گردویی نداد. پیرزن که متوجه اشتباهش شده بود، از جوجه عذرخواهی کرد و خواست تا دلش را بدست بیاورد. اما جوجه طلایی بسیار آسیب دیده و دیگر هیچ صدایی از او بلند نمیشد. مدتها گذشت تا پیرزن و جوجه طلایی با یکدیگر آشتی کردند. به همین دلیل درخت گردو دوباره پر از گردو شد. اما اینبار دیگر پیرزن از جوجه گردوهایش را نگرفت. عنکبوت هم دید که دیگر جایی در این خانه ندارد، گذاشت و رفت. هنگامی که مهر کسی در دلی رسوخ کند دیگر جدایی از آن بسیار سخت است. در خانهای که یکرنگی و صفا جای گیرد، دیگر بدی و دشمنی نمیتواند زندگی کند. ممکن است دشمنی مدتی پیروز شود. اما پیروز ابدی و بیقید و شرط خوبی است.
کتاب صوتی پیرزن و جوجه طلاییاش در سال 1399 توسط انتشارات آوا خورشید منتشر شد. این داستان توسط خانم فاطمه نقوی روایت شدهاست. شما میتوانید کتاب صوتی پیرزن و جوجه طلاییاش به قلم صمد بهرنگی، صدای فاطمه نقوی و انتشارات آوا خورشید را از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید.
فاطمه نقوی زاده سال ۱۳۳۳ در شهر تهران است. خانم نقوی فارغ التحصیل رشته روانشناسی کودک است. از کودکی علاقه زیادی به بازیگری در سینما و تئاتر داشت سرانجام در سال ۱۳۵۶ با بازی در تئاتر وارد عرصه هنر شد. خانم نقوی به مدت هشت سال به کودکان بازیگری یاد میداد. او همسر آتیلا پسیانی بازیگر ایرانی است. آقای پسیانی و خانم نقوی دو فرزند به نامهای ستاره و خسرو دارند، که هر دوی آنها بازیگران سینما و تئاتر هستند. از فعالیتهای هنری خانم نقوی میتوان به حضور در تئاترهای دیوار چین، اژدها، بازی قتل عام، تک پردهایهای چخوف، جشن سالگرد، بودن یا نبودن، تبار خون و ... اشاره کرد. این بانوی هنرمند همچنین کارگردان تئاتر پچبچه، دستیار کارگردان تئاتر هابیل و قابیل و مدیر اجرایی تئاتر تیغ و ماه بوده است. خانم فاطمه نقوی تاکنون صداپیشگی کتابهای بسیاری از جمله تلخون، پیرزن و جوجه طلاییاش، بز ریش سفید، افسانه محبت و مرگ همسایه آلمانی را برعهده داشتهاست.
دوست خوب کودکان، صمد بهرنگی در دومین روز از تیرماه سال ۱۳۱۸ در شهر تبریز چشم به جهان گشود. بهرنگی در یک خانواده فقیر بزرگ شد این مانع پیشرفت او نشد. با وجود همه سختی ها و موانع آن زمان درس می خواند پس از اتمام دوران مدرسه وارد دانشسرای مقدماتی پسران تبریز شد. زمانی که در آنجا درس میخواند، داستانهای طنز خود را نیز در روزنامه دیواری دانشسرا منتشر میکرد. پس از اتمام تحصیل آموزگار شد. او به تمام روستاهای دور افتاده تبریز سفر میکرد تا به بچه ها سواد بیاموزد. بهرنگی سواد را حق تمامی کودکان ایران میدانست. او در این زمینه تلاش های بسیاری کرد تا بتواند حقوق از دست رفته کودکان را به آنها بازگرداند. همچنین یکی از منتقدین به کتابهای درسی بود. زیرا معتقد بود که کتابهای درسی مناسب با شرایط زندگی بچههای روستایی نیست. به دلیل اینکه آنها دردها و رنج هایی را تحمل میکردند، سختیهایی را به چشم میدیدند که هیچگاه بچههای شهری قادر به تحمل آنها نبودند. بهرنگی یک سال پس از فارغ التحصیلی از دانشسرای مقدماتی پسران تبریز وارد دانشگاه شد. او فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات انگلیسی از دانشکده ادبیات فارسی تبریز است. بهرنگی به علت ایدئولوژیهای سیاسی که داشت بارها و بارها مورد آزار و اذیت دولت قرار گرفت. دو اثر از این نویسنده به نامهای ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها شعارهای گروهک فدائیان خلق را بیان میکردند. البته نمیتوان به صورت قطعی گفت که این کتابها با ایدئولوژیهای فداییان خلق نوشته شده است. اما این گروهک این کتابها را سرمشق خود میدانست. از آثار منتشر شده توسط این دوست مهربان کودکان میتوان به عادت، بینام، کچل کفترباز، پسرک لبوفروش، افسانه محبت، یک هلو هزار، سرگذشت دمرول و ... اشاره کرد. در نهایت صمد بهرنگی در سال ۱۳۴۷ زمانی که تنها ۲۹ سال داشت به علت غرق شدن در رود ارس در گذشت. اما مرگ او شایعات بسیاری را به همراه داشت. در این زمینه کتابهای بسیاری از جمله از آن سال و سالهای دیگر به قلم حمزه فراهانی، صمد ساختار یک اسطوره به قلم محمد هادی محمدی و ... نوشته شدهاست.
عنکبوت دلش از جوجه طلایی قرص نبود. همیشه فکری بود که آخرش روزی گرفتار منقار جوجه طلایی خواهد شد. بخصوص که چند دفعه جوجه او را لبهی رف دیده بود و تهدیدش کرده بود که آخر یک لقمهی چپش خواهد کرد. چند تا از بچههای عنکبوت را هم خورده بود. از طرف دیگر جوجه طلایی مورچههای زرد و ریزهی خانه را ریشه کن کرده بود که همیشه به بوی خرده ریزی که پیرزن توی رف میانداخت، گذرشان از پشت بطریهای خالی میافتاد و برای عنکبوت شکار خوبی به حساب میآمدند.
شبی عنکبوت به خواب پیرزن آمد و بش گفت: ای پیرزن بیچاره، هیچ میدانی جوجهی پررو مال و ثروت تورا چطور حرام میکند؟
پیرزن گفت: خفه شو! جوجه طلایی من اینقدر ناز و مهربان است که هرگز چنین کاری نمیکند.
عنکبوت گفت: پس خبر نداری. تو مثل کبکها سرت را توی برف میکنی و خیالهای خام میکنی. پیرزن بی تاب شد و گفت: راستش را بگو ببینم منظورت چیست؟
عنکبوت گفت: فایدهاش چیست؟ قر و غمزهی جوجه طلایی چشمهات را چنان کور کرده که حرف مرا باور نخواهی کرد.
پیرزن با بی تابی گفت: اگر دلیل حسابی داشته باشی که جوجه طلایی مال مرا حرام میکند، چنان بلایی سرش میآورم که حتی مورچهها به حالش گریه کنند.
عنکبوت که دید پیرزن را خوب پخته است، گفت: پس گوش کن بگویم. ای پیرزن بیچاره، تو جان میکنی و روشور درست میکنی و منت این و آن را میکشی می گذارند روشورهات را میبری سر حمامهاشان میفروشی و یک لقمه نان در میآوری که شکمت را سیر کنی، و این جوجهی پررو و شکمو هیچ عین خیالش نیست.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 10.۵۹ مگابایت |
مدت زمان | ۱۱:۳۴ |
نویسنده | صمد بهرنگی |
راوی | فاطمه نقوی |
ناشر | آوا خورشید |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۹/۰۶/۱۵ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |