میگل د سروانتس نویسنده، شاعر، نقاش و نمایشنامهنویس مشهور اسپانیایی است. شهرت سروانتش در ایران بیشتر به خاطر شاهکار ادبیاش دون کیشوت است. این نویسنده علاوهبر این که در نوشتن بی نظیر است، با رمان شاهکار خود دن کیشوت مشهور شد، این رمان امروزه یکی از پایه گذاران رمان و ادبیات مدرن بوده است.
میگل د سروانتس در 29 سپتامبر سال 1547 در اسپانیا به دنیا آمد. او مردی بوده است مه تا پنجاه سالگی جز دربهدری و شمشیرزنی و ماجراجویی و حادثهآفرینی هنری نداشته است، اما اکنون در شمار مشهورترین نویسندگان جهان به حساب میآید. پدر سروانت همیشه در این آرو بود که فرزندش یک شوالیه سرشناس و نامدار اسپانیایی شود اما میگل همانطور که با فنون رزمآوری آشنا شده بود به دو کار از همهچیز بیشتر علاقه داشت، شعر سرودن و عشقبازی. همین تمایلات سرکش او مشکلات و گرفتاریهای بسیاری برای او بوجود آورد. میگل د سروانتش در هفده سالگی مجبور به ترک اسپانیا شد و به ایتالیا رفت. او در ایتالیا به ارتش این کشور پیوست. او در طی جنگهایی که در ایتالیا شرکت کرد بازوی چپاش مجروح شد و دیگر هرگز نتوانست از دست چپ خود استفاده کند. اما این محدودیت هرگز او را محدود نکرد و مگل بعد از بازگشت به اسپانیا به ارتش این کشور پیوست و در همین زمان بود که از پادشاه اسپانیا نشان دلیری دریافت کرد.
میگل د سروانتس در اسپانیا برای گذران زندگی خود نوشتن را آغاز کردو نخستین نوشتهی او داستانی به نام گالاتِئو بود اما هیچکس این داستان را نخرید. بعد از این تجربهی ناموفق، سروانتس شروع به نوشتن نمایشنامه کرد و تعدادی نمایشنامه نوشت اما نمایشنامههای او هم مانند داستانش به فروش نرفت. او مجبور شد برای پول درآوردن استخدام دولت شود، اما چون هیچ آشنایی با کار دولتی نداشت، بهخاطر آسیب ها و ضررهایی که به دولت زده بود، زندانی شد. این زندانی شدن بود که نبوغ این نویسنده را آشکار کرد.
سروانتس در زندان نوشتن را به طور جدی آغاز کرد. او در زندان شاهکاری را نوشت که نام او را از فردی گمنام به مشهورترین نویسندهی اسپانیایی تمام دوران تبدیل کرد. جلد اول رمان دون کیشوت در سال 1605 منتشر شد و به شدت مورد استقبال مردم اسپانیا و پرتغال قرار گرفت. دومین و آخرین جلد این کتاب بعد از ده سال، در سال 1615 منتشر شد.
کتاب دون کیشوت سوگنامهی یک انسان ذلیل و نحیف و ناتوان است که به جای قدرت بازو، سودای رزم آوری در سر دارد؛ با پیکر استخوانی، جامهی پولادین لباس رزم به تن میکند و بر یابویی فرتوت سوار میشود و به حمایت از شرافت آدمی به جنگ با آدمهای خیالی میرود. سرانجام کمدی نامهای بوجود میآورد که اگرچه خندهدار به نظر میرسد اما در باطن سرشک انسانهای حساس و واقعبین را از دیده جاری میسازد.
کتاب دون کیشوت داستانی به ظاهر کمدی است که در باطن انسان را میخنداند. اگر بخواهیم برای این کتاب ژانری را در نظر بگیریم میتوانیم بگوییم که دون کیشوت کتابی در ژانر کمدی-تراژدی است. دون کیشوت که به ظاهر انسانی سبک سر و گزافهگو است در حقیقت یک انسان ابله و تهی مغز نیست زیرا اگر جاهل بود هرگز این آرمانهای بزرگ و بشردوستانه را نداشت. او در واقع انسانی عاقل است که میخواهد وجود خود را هرچه هست در پشتیبانی از محرومان و مظلومان فدا کند؛ اما چون شرایط سلحشوران و جنگجویان را ندارد دیگران را به خنده میاندازد و خودش را یک مجنون سودایی جلوه میدهد.
این رمان مشهور که یکی از مهمترین شاهکارهای ادبی جهان به شمار میرود در ایران توسط محمد قاضی ترجمه شده است. این کتاب دو جلدی را نشر ثالت منتشر کرده است.
شاید تاکنون هیچ کتابی به اندازه دن کیشوت این همه مورد عشق و علاقه ملتهای گوناگون نبوده است. بسیاری از کتابها هست که تنها به یک قوم و ملت اختصاص دارد و از حدود مرز یک کشور فراتر نمیرود؛ بسیاری دیگر نیز هست که در میان ملل دیگر هم خواننده دارد ولی تنها مورد پسند گروه روشنفکران یا مردم عادی یا طبقات ممتاز است. اما دن کیشوت همه حصارهای جغرافیایی و نژادی و اجتماعی و طبقاتی را درهم شکسته و نام خود را با دنیا و بشریت توأم ساخته است. همین بس که این رمان از ابتدای قرن هفدهم تاکنون بیش از هزار بار به بیشتر از سی زبان مختلف منتشر گردیده و تنها در شوروی از سال ۱۹۱۷ به اینطرف پنجاه مرتبه و هر بار در ۹۰۰۰۰۰ نسخه و به چهارده زبان ترجمه و تجدید چاپ شده است. از این داستان شگرف سرورانگیز، خلاصهها فراهم آوردهاند، نمایشنامهها پرداختهاند، و بارها آنرا به صورت بالت و اپرا و فیلم سینما مجسم ساختهاند، و دن کیشوت علیرغم تحولات و تغییراتی که در طی چند قرن گذشته در ذوق ادبی رخ داده هنوز از پرخوانندهترین کتابهاست.
ولی تو را به جان خودت بگو ببینم آیا در پهنه گیتی هرگز پهلوانی دلاورتر از من دیدهای؟ آیا هرگز در تواریخ خواندهای که کسی در حمله بیباکتر، در دفاع مصممتر، در ضربت زدن ماهرتر و در واژگون کردن دشمن چابک دستتر از من بوده باشد؟ سانکو گفت: حقیقت این است که من هرگز تاریخ نخواندهام زیرا من نه خواندن میدانم و نه نوشتن، لینک چیزی که میتوانم به جرات تضمین کنم این است که من تاکنون به اربابی بیباکتر از حضرت عالی خدمت نکردهام، و خدا کند که این بیباکیها به قیمتی که الآن عرض کردم تمام نشود.