تکگویی راهی برای ورود است؛ چون نیاز به همراه ندارد. چه برای بازیگر چه نویسنده.
یک بازیگر با عطش بازیگری، میخواهد هرچه زودتر بیاید روی صحنه ولی نمیتواند منتظر همراه بماند، مخصوصا معطلِ آنهایی که عطششان کمتر است. پس به دنبالِ تکگویی میگردد. که خودش باشد و خودش و بازی کند. برای نویسنده اما فرق میکند. تکگویی سهل و ممتنع است. میتوان هر خودگویی یا خاطره شخصی را بر کاغذ آورد و نامِ تکگویی بر آن گذاشت و این یعنی آسانترین کار. از آن طرف نمایشنامهنویسانِ حرفهای کمتر تک گویی مینویسند، چون میدانند یکی از سختترین نوشتنهاست. این که بهانهای برای حرفزدنِ شخصیت پیدا کنند؛ که چرا اینجا ایستاده و چرا الان حرف میزند و اصلا چرا رو به ما حرف میزند... و هزار پرسشِ دیگر که نمایشنامهنویس پیش از آغازِ نگارشِ تکگویی از خود میپرسد و اینها همه پرسشهاییست که از نویسندهی متنهایی که پیشِ رو دارید پرسیدم؛ برای بعضی پاسخ داشت، برای بعضی پاسخش برایم قانعکننده نبود و بعضی دیگر....
همیشه با خود فکر میکنم آیا هر چه نوشته میشود باید با آموزههای ما بخواند؟ اگر اینطور بود که همهی ایدهها و راههای تازه میمردند.
تکگوییهای حاضر، بعضیشان با آموزههای من همخواناند، بعضیشان نه؛ بعضیشان را دوست دارم، بعضیشان را نه و این مهم نیست. مهم اعتقاد نویسنده است به کاری که کرده. او بهترینی که توانسته را بر کاغذ آورده و در تلاش است، خوانندگان بیشتری برای نوشتههایش بیاورد. چرا که نه، حال که او همه توانش را گذاشته، چرا در بوتهی آزمایشِ اجراکنندگان قرار نگیرد، تا آزمون و خطا شود هم برای او، هم برای ما و سنجشِ دوبارهی آموزههامان؟