آیا کاشیهای معرّق مسجد کبود تبریز یا مسجد شیخ لطفالله اصفهان را دیدهاید!؟ کاشی چند تکّه و چند رنگ است. هنگامی که دست بر سطح کاشی میسائیم، مثل مقرنسها یا انحنای محراب و گنبد، احساس میکنیم که همانند کاشیهای خشتی، سطح صاف و یکدست نیست. به همین دلیل کاشی معرق منعطف است و میتواند خود را به نرمی با پیچ و تابهای فراروندۀ یا فروآیندۀ محراب هماهنگ نماید و حرکت کند، بدون زاویههای تند و تیز چشمآزار. میدانید که زیبایی با انحنا نسبتی دارد و از خطهای تیز و زاویهدار کناره میگیرد. سورۀ کهف مثل کاشی معرق هفت رنگ است. تکههای مختلف و رنگهای گوناگون، سوره را شکل دادهاند. از اینرو میتوان گفت سورۀ کهف، به اعتبار داستانهایش و مضمونهای رنگارنگ، سورهای پرپیچ و تاب است. سه داستان و یک تمثیل در یکدیگر گره خوردهاند تا سوره شکل بگیرد. داستان اصحاب کهف و رقیم، داستان موسی و بنده برگزیدۀ خداوند، خضر، داستان ذیالقرنین و تمثیل باغداران. داستان موسی و خضر قصهای بیهمتاست، تا جایی که میدانم، داستانی به این کوتاهی و پر پیچ و تابی، با این ژرفا، سرشار از ماجرا، آن هم ماجراهایی نفسگیر، ماهی بریان نمکسودی که ناگاه زنده میشود، به درون دریا میلغزد و در میان موجها زندگی را از سر میگیرد. چنین ماجرایی کمتر شنیدهایم یا خواندهایم.
گارسیا مارکز روزگاری به دوست دوران نوجوانی و جوانی، بلکه دوست تمام زندگانیاش، پلینو مندوزا گفته بود، دوست دارد داستانی بنویسد که در هر صفحهاش اتفاقی بیفتد. در هزار و یک شب در تمام کتاب، در هر صفحه دستکم یک اتفاق میافتد، در سورۀ یوسف در هر صفحه بیش از یک اتفاق میافتاد، اما در داستان کوتاه موسی و خضر گویی هر آیهای لبریز از اتفاقیست و نشانی از رازی.
سورۀ کهف، ۱۱۰ آیه دارد. در این سوره شاهد سه داستان و یک تمثیل هستیم. که [این داستانها و تمثیل] دربارۀ چهار مفهوم کلیدی سخن میگویند. داستان سوره کهف، قصّۀ نسبت انسان و ایمان است. تمثیل صاحب بوستان، روایت نسبت انسان با ثروت است. داستان موسی و (خضر، بنده برگزیده خداوند، که سرچشمه داناییاش پیوند با بحر بیکرانۀ علم الهی داشت، بیان نسبت انسان با شریعت و حکمت است. داستان ذیالقرنین هم حکایت نسبت انسان با قدرت و حکومت است. به عبارت دیگر ایمان، ثروت، حکمت و قدرت مفاهیم چهارگانهای هستند که در این سوره تبیین میشوند.
راوی داستانها خداوند است و از زاویۀ دانای کل، داستانها و تمثیل را روایت میکند. این داستانها و مثال و تمثیل در متنِ تعریف شدهای روایت شدهاند. آن متن داستانها را با یکدیگر پیوند میدهد. مثل آب دریا که در حقیقت پیونددهندۀ زندگی تمامی موجوداتی است که در دریا زندگی میکنند. آب مایۀ اصلی و وجه مشترک زندگی است. در سورۀ کهف، برغم پیچیدگی داستانهایش، فضای مشترک داستانی وجود دارد. علاوه بر آن داستانها و تمثیل با یکدیگر نسبت و مشابهت پیدا میکنند. نسبت و مشابهت زبانی، مفهومی و ساختاری.
چنانکه میدانیم؛ ایجاز بنای قرآن در روایت داستانی و نیز تفسیر قصهها، است. داستان از نقطهای شروع میشود، که انتظارش را نداریم. در نقطهای پایان میپذیرد، اما داستان در ذهن ما ادامه پیدا میکند. سرچشمه و سرانجام داستان را بایست، خود جستجو کنیم. به تعبیر همینگوی، که گارسیا مارکز هم این تعبیر را بسیار پسندیده است، در واقع فقط قلۀ کوه یخ را از ساحلِ جغرافیای داستان میبینیم؛ اما میتوانیم حدس بزنیم که ابعاد آن کوه چگونه میتواند باشد. وقتی همینگوی داستان پیرمرد و دریا را در هم میفشرد و صیقل میزد، حدود ۸۰۰ صفحه از قصه را حذف کرد، به تعبیر خودش میخواست خواننده با همان قله رویارو شود، بقیۀ داستان میبایست در ژرفای آبیِ آب باقی مانده و نادیده بماند.
شاید به همین جهت است که قرآن بر خلاف شیوۀ عهد عتیق تاریخ نمیگوید. در عهد عتیق ما شاهد روایت جزئیات مربوط به زمان و مکان و نام اشخاص هستیم. گویی روایت از سطح و از جزئیات شروع میشود. روایت قرآنی رویکردی به کلی متفاوت دارد. زمان و مکان و نام اشخاص ندرتاً و به ضرورت مطرح میشود. قرآن مجید اساساً از واژۀ تاریخ و مشتقات آن مطلقاً استفاده نکرده است. تاکیدش بر قصه است.