0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  آب باریکه ها نشر هیرمند

کتاب آب باریکه ها نشر هیرمند

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
درباره آب باریکه ها
پرواز بغداد بیش‌ از یک ساعت تأخیر داشت. انتظار، دل‌آشوبه‌ام را به اوج رسانده بود. اول تابستان بود، اما کاغذ سفیدی که مثل راهنمای جهانگردها توی دستم گرفته بودم، خیس عرق شده بود. روی کاغذ با خطی بد نوشته بودم ساری. قیافه‌اش چه شکلی است؟ از خطوط چهره‌ی مادرش چیزی به ارث برده تا مرا همچون آونگ‌ ساعت میان دیروز و امروز سرگردان کند؟ نجوا درباره‌ی من به او چه گفته؟ هنوز با خودم کلنجار می‌رفتم که چطور به طرفش‌ بروم و اگر خودش را توی بغلم پرت کرد و داد زد «عمو» چه کنم؟ آیا به این بهانه که غریبه است و نمی‌شناسمش و او را از قبل ندیده‌ام، همین‌قدر که دستش را بفشارم کافی است؟ چطور می‌توانم او را غریبه‌ای ببینم در‌حالی‌که میوه‌ی اولین عشقم است؟ زمزم، خدا لعنتت کند که هزار بهانه جورکردی تا از زیر بار کار شانه خالی کنی و در این مخمصه تنهایم بگذاری. لعنت به رگبار سؤالاتی که روی سرم می‌ریزد و آن هواپیمایی که هیچ‌وقت سر ساعت نمی‌رسد. شلوغی و گرما دست به یکی کرده‌اند تا دلشوره‌ام را به اوج برسانند. هیچ فایده‌ای نداشت مجله‌ای را برای وقت‌کشی ورق بزنم‌؛ چون چشمم از تابلوی اعلام ساعت ورود و خروج هواپیماها جدا نمی‌شد. و تو ای نجوا، همیشه برایم عذاب بوده‌ای؛ چه دیروز، چه امروز! ساعتی دیگر گذشت و من در مقابل در خروج مسافران به چهارمیخ بسته شده بودم، دری که با نزدیک شدن هر مسافر دهان باز می‌کرد و در همان یک لحظه‌ منتظران نگران و بی‌تاب از شکاف لای در به دنبال مسافرشان، چشم چشم می‌کردند. ... تا اینکه چشمم به پسر جوانی با موهای بلند افتاد که کیف چرمی زردرنگش را روی شانه انداخته و میان استقبال‌کنندگان چشم می‌چرخاند. لبخند‌زنان و دستپاچه به طرفم آمد. دو قدم فاصله‌ی باقی‌مانده را محکم برداشتم. گفتی تبی به جانم افتاده و خونم را به جوش می‌آورد. «ساری؟» لبخندش پهن‌تر شد. با او دست دادم و دست دیگرم را روی شانه‌اش گذاشتم‌ تا فضا را صمیمانه کنم. چند جمله تعارف معمولی را بلغور کردم: «خوشحالم که به سلامت رسیدی‌. امیدوارم سفرت‌ خیلی خسته‌کننده نبوده باشه‌». بعد هم دست دراز کردم تا کیفش را بگیرم، اما او راه نداد و اصرار کرد کیف توی دستش بماند. با صدایی نازک از اینکه تأخیر در پرواز اسباب زحمتم شده، عذرخواهی کرد. وقتی او را میان این همه سروصدای آدم‌ها، قیژ قیژ تسمه‌نقاله‌ها و مسافرانی که کیف‌ها و چرخ‌های دستی‌شان را به دنبال خود می‌کشیدند، هاج و واج دیدم، برای لحظه‌ای دلم برایش سوخت... اولین بار بود که پایش را از بغداد بیرون می‌گذاشت. «بیا تا بقیه‌ی وسایلت رو تحویل بگیریم...» «هرچی دارم همینه.» عجیب بود که ساری وسیله‌ی دیگری همراه نداشت. به طرف‌ در خروجی رفتیم. اجازه خواست به سرویس بهداشتی برود. دم در منتظرش شدم. کمی طولش داد و وقتی بیرون آمد، آدم دیگری شده بود. اگر آن کیف زرد که به این آسانی لنگه‌اش پیدا نمی‌شد، روی شانه‌اش نبود، شاید می‌گفتم تب کار خودش را کرده، مشاعرم مختل شده و یقینم هم زائل‌.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
834.۲۳ کیلوبایت
تعداد صفحات
168 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۵:۳۶:۰۰
نویسنده انعام کجه جی
مترجم محمد حزبایی زاده
ناشرنشر هیرمند
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۳/۱۹
قیمت ارزی
5 دلار
قیمت چاپی
16,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۸۳۴.۲۳ کیلوبایت
۱۶۸ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
5
از 5
براساس رأی 4 مخاطب
5
100 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
4 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

رمان خوبی بود. به خصوص چند سطر پایانی کتاب. ترجمه های آقای حزبایی هم خیلی روان و شیوا هستن و فکر نمی کنی داری کتاب ترجمه می خونی.

5

داستان خواندنی و زیبایی است. ترجمه هم روان و عالی. دست مترجم درد نکنه.

5

لذت بردم از خوندن این داستان و قدرت نویسندگی آن، حتی با وجود تلخ بودنش

5

داستان گیرایی داشت و ترجمه ی روان و دوستداشتنی... دوستش داشتم❤

5
(4)
8,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
آب باریکه ها
انعام کجه جی
نشر هیرمند
5
(4)
8,000
تومان