تابستانِ چندی پیش. آپارتمانِ والتر «پاپس» واشینگتن در خیابان ریورساید، ساختمانی است مجلل، قدیمی و قطاریشکل، متعلقبه پیش از جنگ با چلچراغ و منظرهای رو به رودخانه که با فوت همسر دوستداشتنی پاپس، درست پیش از کریسمس، دیگر روزهای خوبی به خود ندیده است. خانهای که زمانی بادقت از آن مراقبت میشد اکنون به انباری از اسباباثاثیۀ زیبا، یادگاریهای خانوادگی و مبلمان عتیقه تبدیل شده است، اسبابی که، برای «ازمیاننرفتن» در کنار دیگر وسایل کهنۀ رهاشده، مقابلِ گردوخاک، لکشدن، ریختن زباله و رطوبت مقاومت میکنند. در آشپزخانه، کاغذدیواری کنده شده است. در اتاق نشیمن، مبلهای راحتی دوقلو در شُرف نابودی هستند، کفهای چوبی سفتِ رنگورورفته کپههای کوچک و یکسان زبالههای بسیار قدیمی را نشان میدهد؛ و در کنار پنجره درخت کریسمسی خشکیده، با چراغهایی که همچنان روشن است، پیکری نیمهجان و خموده را به یاد میآورد. اما این مکان همچنان منزلت و جذابیت خود را حفظ کرده؛ و عطر خوش و آرامشبخش دههها شام مرغ و گوشتِ آبپزشده احساس بودن در منزل خانوادۀ نیویورکیای اصیل و سنتی را برای ما تداعی میکند. قصری تحت قانون کنترل اجارهبها که پادشاه مستبدِ اندوهگینی حاکم آنجاست. مکانی متعلقبه املاک درجه یک منهتن که اگر نظارت دولت از آن برداشته شود، بیگمان دهها برابرِ اجارهبهای کنونی ارزش خواهد داشت.
میز صبحانه. صبح شنبه.
پاپس روی ویلچر قدیمی همسر مرحومش نشسته؛ کلوچه میخورد، نوشیدنیاش را مزهمزه میکند و چای مینوشد. میز ناهارخوری کوچک آشپزخانه کهنه است اما چنگالها از نقرۀ اصل هستند و بشقابها و فنجانهای چای از چینی مرغوب. پاپس نهایت تلاشش را میکند تا به اُسوالدو، که با سروصدای زیاد بادام میجود، بیاعتنا باشد.
اُسوالدو: کلوچه چطوره؟ خوشمزه است؟
پاپس: خوبه.
اُسوالدو: آره ولی ــــ میخوای بهجای کلوچه چندتا از این بادومهای ارگانیک تازه و خامِ هول فودز رو امتحان کنی؟ میدونی از وقتی پیشنهاد اون مددکار سختگیرم رو گوش کردم و بهجای کیکِ شکلاتی رینگ دینگ با کالباس بلونی و فانتای انگور، صبحونه بادوم و آب معدنی میخورم ــــ
پاپس: اُسوالدو ــــ
اُسوالدو: ببین: رینگ دینگ و بلونی و فانتای انگور، به نظرم این دقیقاً همون چیزیه که دکترها و مجلۀ پیپل بهش میگن «احساسی غذاخوردن» ــــ آخه وقتی یه بچۀ بیپناه بودم خوردن این آشغالها باعث میشد احساس «امنیت و آسودگی» کنم. ولی حالا دیگه یه بزرگسالم، درسته؟ پس دیگه هیچوقت نباید اونجوری غذا بخورم و میتونم، مثل همین کاری که الآن دارم میکنم، با خوردن بادوم و غذاهای سالم دیگه از خودم مواظبت کنم و تناسب اندام و انرژی داشته باشم. حالا هم، نمیخوام تو کارت دخالت کنم، ولی شاید تو هم واسه اینه همیشه کلوچه میخوری ــــ چون میدونی؟ یهجورایی، احساساتی میشی ــــ
پاپس: که احساساتی میشم؟
اُسوالدو: میدونم ــــ اوایل به نظر خودم هم خندهدار بود ــــ ولی احساسی غذاخوردن واقعیت داره، و کلوچه ــــ حرفم رو بد برداشت نکن ــــ ولی میگن کلوچه مثل سَم میمونه.
پاپس: اُسوالدو، کلوچه مثل سم نیست ــــ کلوچه مثل کلوچهست!
اُسوالدو: میدونم، ولی اونها گفتن ــــ
پاپس: آره، «اونها گفتن!»، «اونها» همیشه یه چیزی میگن. بعدش، میرن و یه چیز دیگه میگن که با اون حرف مفتی که اول زدن زمین تا آسمون فرق میکنه. همیشه همینطوره! مثلاً، همین بادوم. یه وقت اگه فهمیدی بادوم سرطانزاست تعجب نکنی.
اُسوالدو: نه، بادوم واسه آدم خوبه ــــ
پاپس: آره، «اونها» الآن این رو میگن ــــ یهکم صبر کن ببین «اونها» بعداً چی میگن. حالا اون خامۀ کول ویپم رو از یخچال برام بیار ــــ نِستور که همهش رو نخورده، نه؟
اُسوالدو: الآن نگاه میکنم.
پاپس: مرتیکه فکر میکنه من اینجا کول ویپ اون رو تأمین میکنم.
به نظرم نمایشنامه های آمریکا دچار افت شدیدی شدند. این متن اگر چه از لحاظ تکنیکی متن قابل توجهیه و برنده پولیتزر هم شده اما درونمایه کاملا مشابهی نسبت به آثار دو دهه اخیر تئاتر آمربکا داره. جدال های خانوادگی، بی هویتی و مرگ نهاد خانواده و ... چیزی هست که همچنان در درام آمریکا قربانی می گیره