علم اقتصاد در دامن اقتصاد سیاسی و فلسفه اخلاق(۱۶) رشد کرد و در مقاطع مختلفِ تکامل علم اقتصاد به خوبی میتوان شاهد تأثیرگذاری مکاتب و نگرشهای اخلاقی در شکلگیری مکاتب اقتصادی بود. اما با تأسف در مقطعی خاص از تاریخ، جریان غالب علم اقتصاد از اقتصاد سیاسی و درپی آن از پایبندی و تعهد نسبت به اجراییشدن ارزشهای اخلاقی فاصله زیادی گرفت. بهطور کلی میتوان دو علت عمده برای فاصلهگرفتن علم اقتصاد از دغدغههای اخلاقی را ذکر نمود: نخست اینکه با دستیابی علوم طبیعی به کامیابیهای چشمگیر، اقتصاددانان از روی تقلید بر آن شدند تا با بهکاربستن روشهای علوم طبیعی که ریاضیات را نیز در برمیگرفت، در صدد کنترل پدیدههای اقتصادی برآیند. دوم اینکه علم اقتصاد که در قالبهای خودساخته جریان یافته بود راه به سوی اثباتگرایی یافت که خود ادعا مینمود هرگونه مسئله اخلاقی خارج از دایره علم مطرح میشود.
در عقاید ارسطو، اقتصاد زیرمجموعه حوزه مطالعاتیِ عامتری بوده که سیاست و اخلاق را نیز دربر میگرفت. از سال ۱۲۴۰ میلادی که اروپای غربی بار دیگر ارسطو را کشف کرد، کتاب «اخلاق نیکوماخوسی» ارسطو، یکی از کتابهای درسی نزد مَدرَسیان بود و از طریق مطالعه فلسفه اخلاق به شکل مزبور، اقتصاد مَدرَسی به ظهور پیوست. درواقع اقتصاد مَدرَسی، همان اقتصاد ارسطویی بود (لَنگهولم، ۱۹۷۹: ۳۶-۱۱). مدرسیان نیز اقتصاد را فرعی از مسائل گستردهتر اخلاقی-الهیاتی میدانستند (گوردن، ۱۹۷۵: ۱۵۷). مکتب اصحاب مدرسه تا قرنها در دانشگاههای اروپا تأثیرگذاری خود را حفظ کرد.
اصحاب جزوه(۱۸) کسانی بودند که بعدها اسمیت نام آنان را سوداگران(۱۹) نهاد و جریان غالب قرون پانزدهم تا هجدهم شمرده شدند. اینان عموماً تاجران فعالی بودند که قصد تأثیرگذاری بر سیاستهای دولت را داشتند. گالبرایت بهطور ضمنی استدلال میکند که ظهور سوداگران، مبدأ جدایی اقتصاد از علوم اخلاقی شده است «مکتب سوداگری، شکاف روشنی را با دیدگاههای اخلاقی و آموزههای ارسطو و سنتوماس آکوئیناس و بهطور کلی قرون وسطا بر جای گذاشت» (گالبرایت، ۱۹۸۷: ۳۷). اما تا پیش از قرن هجدهم همچنان در دانشگاههای اروپایی اقتصاد بهعنوان بخشی از فلسفه اخلاق تدریس میشد، برای مثال میتوان به دروس فرانسیس هاچسون در دانشگاه گلاسکو اشاره داشت. اگر بخواهیم بر مبنای کتاب وی تحت عنوان «مقدمهای کوتاه بر فلسفه اخلاق» قضاوت نماییم، دروس وی به دو بخش فضیلت و قانون طبیعت تقسیم میشد که این بخش دوم خود مشتمل بر سه مبحث حقوق خصوصی، اقتصاد و سیاست بوده است.
با ظهور آدام اسمیت، علم اقتصاد جدید پا به عرصه ظهور نهاد. اسمیت عمیقاً متأثر از ارتباط خود با استاد خود، هاچسون بود و متعاقباً هنگامی که در دانشگاه گلاسکو بر کرسی فلسفه اخلاق نشست، از شیوهای مشابه استاد خود پیروی کرد. چنانکه جان میلار، شاگرد اسمیت، توضیح داده، درس فلسفه اخلاق اسمیت مشتمل بر چهار بخش بوده است: الهیات طبیعی، علمالاخلاق (که تحت عنوان نظریه احساسات اخلاقی در سال ۱۷۵۹، ویرایش اول، منتشر شد)، عدالت (که پس از مرگ وی تحت عنوان درسهایی در رویه قضایی منتشر شد) و سرانجام مقررات سیاسی (که در سطح گستردهای با نام ثروت ملل در سال ۱۷۷۶، ویرایش اول منتشر گردید) (کواتد و همکاران، ۱۹۷۸: ۳). برای اسمیت، علم اقتصاد یا آنچه او اقتصاد سیاسی مینامید، درون طرح عظیمی به نام فلسفه اخلاق جای میگرفت.
نخستین کتاب اسمیت، «نظریه احساسات اخلاقی» پیش از اثر معروفتر وی، «ثروت ملل» منتشر شد، اما بااینحال، آموزههای حاکم بر آن در اثر متأخر که بهطور مستقیم به موضوعات اقتصادی میپردازد، تغییری نیافت. کتاب نخست، نظام اخلاقی را طرح میریزد که هم چهارچوبی عمومی برای قلمرو اقتصادی و هم بینشهایی برای موضوعات خاص اقتصادی فراهم میآورد. اسمیت در ارائه نظامِ اصولی اخلاقی خود، طیف گستردهای از فضایل را بررسی میکند (آلوی، ۱۹۹۸: ۸-۶). این فهرست شامل فضایلی در باب تجارت همچون تدبیر، هشیاری، احتیاط و آیندهنگری، میانهروی، وفای به عهد و قاطعیت و جدیت میشود.