عصر غزالی مصادف است با عصر سلجوقیان (۴۲۹ ه/۱۰۳۷ م-۵۵۲ ه/۱۱۹۴). مشهور است که غزالی تمامی شاهان این سلسله را درک کرده و با آنها همعصر بوده است. قبل از اینکه ترکان سلجوقی بر ایران حاکم شوند، طایفهی دیگری از ترکان، یعنی غزنویها بر ایران حکم میراندند. این سلسله نیز مانند سلجوقیان و غالب سلسلههای حاکم بر ایران بر مذهب تسنن بودند. به همین خاطر دست کم ازنظر شخص خلیفه و روحانیون، دارای مشروعیت الهی بودند؛ اما آنچه که باعث میشود یک حکومت خودش با دست خودش سنگ بنایش را تخریب کند؛ همانا ظلم و ستم و بیعدالتی است. اصلاً شاید به همین دلیل است که غزالی، سلطان ظالم را در زمره عدوان الهی به شمار میآورد و معتقد است که باید سلطان مملکت عدالتپیشه کند وگرنه روبهزوال مینهد. هنگامیکه سلطان غزنه، محمود غزنوی به سال (۴۲۱ ه/۱۰۳۰ م) درگذشت؛ امپراتوریش درنهایت وسعت خود قرار داشت. مسلم است یک امپراتوری با وسعت غزنویان نیازمند مخارج کلانی میباشد. ازآنجاییکه غزنویان به تهاجمات علیه بلاد دیگر تحت عنوان حکم جهاد، علاقه بسیاری داشتند؛ بنابراین جانشینان محمود، به لشکرکشیهای خود ادامه دادند. همین عوامل قطعاً موجبات نارضایتی مردمان آسیبدیده و مالباخته را فراهم میآورد. سالیان سال مردمان هند خاصتا غیر مسلمین آنها، زیر نعل اسبان غزنوی جان میدادند. این نگارنده معتقدم که جهاد فقط بخش ناچیزی از انگیزه غزنویان برای لشکرکشی را تشکیل میداد و بخش اعظم آن برمیگشت به جاهطلبی و مالاندوزی ملوکانه غزنوی که با مشروعیتی که از خلیفه کسب کرده بودند؛ گویا خود را به هر کاری مجاز میدانستند. خلیفه هم از این کار بدش نمیآمد؛ چراکه سلطان را پشتوانه استواری (چه مادی، چه معنوی) برای خود میدانست.
مشهور است که سبکتگین بهمحض اینکه در (۳۳۶ ق/۹۷۷ م) به تخت مینشیند بر ضد راجه های هندی میشورد و محمود نیز زمستان هرسال به جلگههای شمالی هند لشکر میکشید. مستی قدرت و مقام، هوش را از دِماغ پادشاهان غزنوی رانده بود. ممکن است که این فکر به ذهن خواننده گرامی خطور کند که آیا غزنویان هیچ نیکی نداشتند؟ در جواب میگویم بهدوراز انصاف است که اینگونه به تاریخ سلسله قدرتمندی همچون غزنوی بنگریم؛ اما متأسفانه شهوت قدرت و مستی مقام، چیزی است که شاهان و سلاطین غالباً به آن گرفتار شدند و همین امر باعث شد که دودمانشان برای همیشه به تاریخ بپیوندد.