اسپینوزا برای چنین واکنشهای بیرحمانهای کاملاً آماده بود. در پیشگفتار اثر، که هنوز هم پس از تمامی این سالها جذابیت فوقالعاده نثر آن را میتوان احساس کرد، وی کاملاً از خطر مضاعفی که بدان تن درمیدهد مطلع است. زیرا وضعیت او به طرز خطرناکی متناقض بود: [نیات و مقاصد] او را رقبا و هماوردانی میتوانستند بهخوبی بفهمند که در صدد تخریب ابزارهای سلطه فکریشان برآمده بود و، با این حال، انبوه فراوان خوانندگان وی، حتی آنهایی که وی بدانها در مقام متحدان بالقوه خود مینگریست، [نیات و مقاصد] اسپینوزا را به اندازه کافی درنمییافتند. پس چرا وی تن به این خطر میدهد؟ در پیشگفتار اثر وی دست به کار تدارک توضیحی مبسوط و جامع میشود: «نخست عللی را بیان میدارم که مرا به نوشتن برانگیختهاند.»
نخستین این علل انحطاط دین به فرمی از خرافه، بر بنیان ترس نابخردانه از نیروهای طبیعی و انسانی و قسمی جزماندیشی است که در خدمت نیات خود کلیساها قرار دارد. خرافه به طرز اجتنابناپذیری منجر به جنگ داخلی، خواه آشکار و علنی و خواه پنهان و مخفی (مگر اینکه استبداد جملگی اختلاف عقیدهها را سرکوب کند)، و آلت دست قرار دادن انفعالات عامه مردم از سوی آنهایی میگردد که در قدرت هستند. برای علاج این وضعیت چه کاری میتوان انجام داد؟ ما میتوانیم مابین دو نوع از شناخت تمایز قایل شویم (تمایزی که، آنگونه که خواهیم دید، قسمی تقابل نیست): «شناخت شهودی»، که میتوان آن را از قرائتی دقیق از کتاب مقدس استنتاج کرد و هدف آن «چیزی جز اطاعت» نیست، و «شناخت طبیعی» ــ که آن را، به طور موقت، علم یا خرد مینامیم ــ چیزی که فقط با طبیعت مرتبط است، تا آنجایی که طبیعت برای فهم انسانی کلی [جهانشمول] دستیافتنی است. «این دو [نوع شناخت] هیچ وجه مشترکی ندارند،... آنها هر کدام حیطهای دارند که مخل یکدیگر نمیشوند، و... نباید آنها را همچون حیطههای تابع دیگری قلمداد کرد.» نخستین نتیجه این تمایزگذاری آزادی باورهای فردی در قضیه ایمان خواهد بود، به شرط اینکه باورهای مزبور همواره گرایش به سمت عشق به همسایه داشته باشند؛ و در پیِ آن آزادی باورهای فردی در مورد دولت، به شرط اینکه باورهای مزبور با امنیت دولت سازگار باشند. بهویژه، در این صورت قسمی آزادیِ تامِ تحقیقِ فلسفی در زمینه خدا، طبیعت و مسیرهایی وجود خواهد داشت که از طریق آنها هر انسانی میتواند به خردمندی و رستگاری نایل آید. از این مطالب است که تعریف یک قاعده بنیادین برای زندگی در جامعه برمیآید: قانون عمومی چنان خواهد بود که «صرفاً برای افعال میتوان کیفرخواست صادر کرد، و واژگان صرف هرگز سزاوار مجازات نخواهند بود». دولتی که در آن این قاعده بنیادین مراعات شود، دولتی خواهد بود که اسپینوزا بعدها بدان در مقام دموکراسی ارجاع میدهد. «جمهوری آزاد» آمستردام یکی از نمونههای نزدیک به چنین دولتی است، اما اینکه آیا این بهترین نمونه نزدیک ممکن است، حتی با توجه به شرایط غالب آن زمان، خود پرسشی گشوده باقی میماند.