در تاریخچه رسمی جهانیسازی، دوره ابتدایی پس از جنگ جهانی دوم بهعنوان یک دوره جهانیسازی ناقص توصیف میشود. گفته میشود درحالی که یکپارچگی بین کشورهای ثروتمند افزایش قابل توجهی داشت که رشد آنها را تسریع کرد، اکثر کشورهای در حال توسعه تا دههی ۱۹۸۰ از مشارکت کامل در اقتصاد جهانی خودداری کردند و بنابراین خود را از پیشرفت اقتصادی دور نگه داشتند.
این روایت، تصویر غلطی از فرایند جهانیسازی بین کشورهای ثروتمند در طول این دوره ارائه میدهد. این کشورها بین دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۷۰ محدودیت تعرفهای خود را بهطور قابل توجهی کاهش دادند. اما طی این دوره برای افزایش رشد اقتصادی خود از سیاستهای ملیگرایانه فراوان دیگری استفاده کردند؛ اعطای یارانهها (بهویژه برای تحقیق و توسعه)، تأسیس شرکتهای تحت تملک دولت، هدایت دولتی اعتبارات بانکی، محدودیتهای سرمایهای و غیره. وقتی آنها شروع به اجرای برنامههای نئولیبرالی کردند، سرعت رشد آنها کاهش یافت. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، درآمد سرانه در کشورهای ثروتمند تا ۲ /۳ درصد در سال رشد کرد، اما رشد اقتصادی آنها در دو دهه بعد با کاهش قابل توجهی به ۱ /۲ درصد کاهش یافت.
توصیف تجارب کشورهای در حال توسعه گمراهکنندهتر است. مورخان رسمی جهانیسازی، دوران پس از جنگ را بهعنوان دورهای از فجایع اقتصادی در این کشورها توصیف میکنند. این افراد استدلال میکنند که این به خاطر آن بود که این کشورها به نظریههای اقتصادی «اشتباه» باور داشتند که باعث میشد آنها فکر کنند که میتوانند از منطق بازار سرپیچی کنند. در نتیجه، این کشورها فعالیتهایی که در آنها توانا بودند (کشاورزی، استخراج مواد معدنی و تولید صنعتی کاربر) متوقف و پروژههای [معروف به] «فیل سفید» را ترویج کردند که باعث میشد احساس غرور کنند، درحالی که از لحاظ اقتصادی معقول نبودند ـ بدترین نمونه آن، اقدام اندونزی در تولید هواپیماهای جت که بهطور گستردهای به آنها یارانه داده میشد، بود.
در مقالهای معروف به قلم جفری سَکس و اندرو وارنر، حق «حمایت نامتقارن» که کشورهای در حال توسعه در سال ۱۹۶۴ در گات برای خود محفوظ نگه داشتند، همچون «طناب مشهوری که شخص اقتصاد خود را با آن دار میزند!» توصیف میشود. گوستاوُ فرانکو، رئیس سابق بانک مرکزی برزیل (۹۹-۱۹۹۷) وقتی گفت که هدف سیاستی او «خنثی کردن چهل سال حماقت» بود و اینکه تنها گزینه این بود که «یا نئولیبرال باشی یا سبک مغز جدید»، هر چند بیادبانهتر، ولی به شکل اجمالیتر به همین نکته اشاره کرد.
اشکالی که در این تفسیر وجود دارد این است که «روزهای بد گذشته» در کشورهای در حال توسعه اصلاً آنقدرها هم بد نبودند. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، وقتی این کشورها سیاستهای [به اصطلاح] «اشتباه» حمایتگرایی از تولیدات داخلی و دخالت دولت را دنبال میکردند، درآمد سرانه در کشورهای در حال توسعه سالانه تا ۳ درصد رشد داشت. همانطور که همکار ارجمندم پروفسور آجیت سینگ زمانی اشاره کرد، این زمان دوران «انقلاب صنعتی در جهان سوم» بود. این نرخ رشد نسبت به آنچه آنها در دوران تجارت آزاد طی «عصر امپریالیسم» به دست آوردند (به مطالب قبلی مراجعه کنید) پیشرفتی قابل توجه است و به مراتب بهتر از رشد ۱ تا ۵ /۱ درصدی است که در دوران انقلاب صنعتی قرن نوزدهم عاید کشورهای ثروتمند شد.