اورهان پاموک: «به نظر من نویسنده بودن، کشف انسان دیگر نهفته در هر فرد و سالها صبر و تلاش، شناخت جهانی است که آن انسان دیگر را به وجود آورده.»
کتاب «پدرم» بانام انگلیسی My Fathers Suitcase شرح مختصری از زندگی «اورهان پاموک» و پدرش است. این نویسندهی برجسته و موفق ادبیات ترکیه زودهنگام با مرگ پدرش روبهرو میشود و این موضوع تلخ را تجربه میکند. او داستان مواجهه خودش با این مسئله را در کتاب صوتی «پدرم» نوشته است که همانند یک جستار کوتاه است. او این واقعیت را در کتابش اینچنین داستانگونه آغاز میکند: «آن شب دیر به خانه آمدم. گفتند پدرم مرده است. تصویری بهجای مانده از دوران کودکی در برابر چشمهایم ظاهر شد، پدرم با شلوارک و پاهای لاغرش، و این به شکلی دردناک درونم را میخراشید.»
کتاب «پدرم» دریچهی کوچکی به بخشی از زندگی «اورهان پاموک» است که با نثری روان به نگارش درآمده است. در انتهای این اثر بخشهایی از سخنرانی او به هنگام دریافت جایزه نوبل هم آورده شده است که برای علاقهمندان به آثار «اورهان پاموک» خواندنی و جذاب است.
«ﻓﺮﯾﺪ اورهان پاموک» Orhan Pamuk نویسنده و استاد دانشگاه اهل ترکیه در 7 ژوئن 1952 میلادی در استانبول به دنیا آمد. او در جوانی مدتی را به تحصیل در رشتهی معماری مشغول شد ولی پس از مدتی آن را ناتمام رها کرد و به دنبال علاقهاش به نوشتن، رشتهی روزنامهنگاری را انتخاب کرد. «پاموک» پس از این دوران از دههی هشتاد میلادی انتشار کتابهایش را آغاز کرد. او استعدادش در نوشتن را پرورش داد و کتابهای باارزش و فاخری منتشر کرد. او اولین اثرش به نام «جودت بیک و پسران» را در سال 1982 به چاپ رساند که برای آن موفق به دریافت دو جایزهی ملی ارهان کمال و کتاب سال شد.
بیشتر داستانهای «اورهان پاموک» در کوچه و خیابانهای استانبول شکل میگیرد، او استعداد بینظیری در خلق داستانهای خاص در زادگاهش دارد. او روایتگر شهر استانبول است و این شهر را در زمانهای متفاوت نشان میدهد همانگونه که رمان «قلعه سفید» قرن هفدهم شهر استانبول را روایت میکند و کتاب معروف و پرفروشش، «نام من سرخ» روایت هنرمندان چندین سدهی پیش استانبول در حکومت عثمانی است. «اورهان پاموک» یکی از پرافتخارترین نویسندههای ترکیه است؛ او اولین نویسندهی ترکزبان است که موفق به دریافت جایزهی نوبل ادبیات شده است. این شخصیت ادبی علاوه بر نوشتن داستانهای پرکشش و خواندنی به تدریس در دانشگاههای معتبر دنیا هم مشغول است و مدتی را در دانشگاه کلمبیا آمریکا به تدریس ادبیات داستانی مشغول بود. تقریباً تمامی آثار این نویسنده تا امروز به فارسی ترجمه شدهاند؛ «زنی با موهای قرمز»، «سیاه»، «برف» و «با و بیتکلف» برخی از آنها هستند که نسخهی صوتی و الکترونیک آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
بلافاصله بعد از ساعت ناهار در مدرسه همه را بهصف کردند. همهی کلاس در دو ردیف صف کشیدند برای واکسن زدن؛ داشتیم دوباره به سالن غذاخوری بدبوی مدرسه در طبقهی پایین میرفتیم. بعضیها گریه میکردند، بعضی هم با ترس منتظر نوبتشان بودند. وقتی بوی تنتور ید از طبقهی پایین به مشامم رسید، قلبم به تپش افتاد. از صف خارج شدم و رفتم نزدیک معلم که سر پلکان ایستاده بود. همهی بچههای کلاس با سروصدا از کنارمان گذشتند.
معلم گفت: «بله؟ چه کار داری؟»
یادداشتی را که پدرم نوشته بود از جیبم بیرون آوردم و به معلمم دادم. با اخمهای درهمکشیده یادداشت را خواند و گفت: «پدر تو که دکتر نیست!» بعد از کمی فکر کردن ادامه داد: «برو بالا در کلاس 2آ منتظر باش.» در کلاس 2آ شش هفت بچهی دیگر منتظر بودند و همه مانند من عذری داشتند. یکی با ترس از پنجره بیرون را نگاه میکرد. در راهرو صدای گریه و همهمه قطع نمیشد. پسری تپل و عینکی در حالی که تخمه میشکست مشغول خواندن کتاب کینووآ بود. در کلاس باز شد و سیفی بیک، ناظم مدرسه، با آن صورت استخوانیاش وارد شد و گفت: «روی صحبتم با آنهایی نیست که واقعاً مریضاند. منظورم آنهایی هستند که عذر و بهانهی دروغین آوردهاند. در آینده همهی شما بزرگ میشوید و باید به مملکت خدمت کنید. شاید حتی در راه خدمت به کشورتان جان بدهید. کسانی که امروز با بهانههای دروغین از واکسن زدن فرار میکنند، فردا هم یقیناً خائنان به وطن خواهند شد. خجالت بکشید!»
سکوتی طولانی بر اتاق حاکم شد. بهعکس آتاتورک نگاه کردم و چشمهایم پر از اشک شد.
کمی بعد، پنهانم از چشم باقی بچهها به کلاسهایمان برگشتیم. آنهایی که واکسن زده بودند، برخی با آستینهای تازده. بعضی با چشم گریان، در حالی که همدیگر را هل میدادند با چهرههای درهم به کلاس میآمدند.
معلممان گفت: «آنهایی که خانهشان نزدیک است، میتوانند بروند. آنهایی هم که قرار است کسی برای بردنشان بیاید، باید تا زنگ آخر بمانند. به بازوی هم ضربه نزنید. فردا هممدرسه تعطیل است.»
همه فریاد کشیدند. در طبقهی پایین حین خارج شدن از در مدرسه، بعضی از بچهها آستینهایشان را بالا زده و جای تنتور ید را که روی بازویشان مانده بود، به حیلمی افندی، دربان مدرسه، نشان میدادند.
کیف به دست، خود را به خیابان رساندم و شروع کردم به دویدن. روبه روی قصابی کارایت، درشکهای راه را بند آورده بود. از لای جمعیت دواندوان رد شدم و خود را به پیادهروی آنسوی خیابان رساندم.
کتاب صوتی «پدرم» نوشتهی «اورهان پاموک» را ناشر صوتی آوا نامه با صدای «فریاد موسویان» منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. این اثر بانام اصلی Mon pere et autres textes را مجموعه انتشاراتی گالیمار در سال 2009 بهصورت جیبی در فرانسه منتشر کرده و انتشارات ققنوس آن را تحت عنوان مجموعهی پانوراما با ترجمهی «بهاره فریس آبادی» باهدف خواندن گزیدهای از آثار، بهمراتب بهتر از نخواندن آنهاست، به چاپ رسانده است که نسخهی الکترونیک آن نیز در فیدیبو موجود است.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 123.۳۸ مگابایت |
مدت زمان | ۰۲:۱۴:۳۴ |
نویسنده | اورهان پاموک |
مترجم | بهاره فریس آبادی |
راوی | فریاد موسویان |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۱۱/۰۶ |
قیمت ارزی | 7 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
پدر شما به ما چه ربطی داره جناب اورهان پاموک؟ واقعا هرچیزی ارزش انتشار نداره
عالی بود صدای راوی بسیار دلنشین و مناسب کتاب بود
از صدای گوینده لذت بردم