«هوشنگ کاووسی» منتقد سینما در گفتوگویی از فیلم سینمایی گاو بهعنوان فیلمی «در یک قدمی یک شاهکار» یاد کرد. این فیلم تأثیرگذار براساس داستان درخشان و عمیق کتاب «عزاداران بیل» ساخته و پرداخته شده است که تحسین جهانیان را به دنبال داشت. «غلامحسین ساعدی» این کتاب را با نهایت دقت و رویکردی جامعهشناسانه نگاشته است.
کتاب «عزاداران بیل» یکی از معروفترین مجموعه داستانهای فارسی نوشتهی «غلامحسین ساعدی» اولین بار در سال 1343 منتشر شد. این اثر شامل هشت داستان کوتاه دربارهی مردمان روستایی به نام بیل است که زندگیشان با مرگ، اندوه و ترس پیوند خورده است. «غلامحسین ساعدی» در این اثر مرگ، غم و غصه را در زندگی شخصیتهای این داستانها ازجمله کدخدا، مش اسلام، مو سرخه، پسرمش صفر و ... به تصویر کشیده است و فضاسازی و قلم توانای او در این اثر بینظیر است. این نویسنده با خلق روستایی در ناکجاآباد مصیبتهای اجتماعی مردمان یک روستا را بازگو کرده و فرهنگها، اعتقادات و سنتها که بخش جدانشدنی از مردم هر منطقه است را به تصویر کشیده است
«جمال میر صادقی»، نویسندهی پرکار ایرانی بر این باور است مجموعه داستان «عزاداران بیل» به تأثیر از داستان کوتاه «نقاب مرگ سرخ» اثر «ادگار آلن پو» نویسنده و شاعر آمریکایی نوشته شده است. «داریوش مهرجویی»، کارگردان و داستاننویس ایرانی براساس داستان چهارم این کتاب فیلم تأثیرگذار «گاو» را در سال 1348 ساخت که در آن هنرمندانی همچون «علی نصیریان»، «عزتالله انتظامی»، «جمشید مشایخی» و «پرویز فنیزاده» حضور دارند این فیلم یکی از برترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است که در چندین جشنوارهی خارجی ازجمله جشنوارههای کن، برلین، مسکو، لندن و لسآنجلس به نمایش گذاشته شد.
کتاب «عزاداران بیل» در طی چند دههی اخیر چندین بار توسط انتشارات متعدد به چاپ رسیده است؛ نسخهی صوتی این اثر را ناشر صوتی آوا نامه با صدای «علی دنیوی ساروی» منتشر کرده است که در همین صفحه برای دانلود و شنیدن وجود دارد. همچنین نسخهی الکترونیک این اثر هم از سوی انتشارات نگاه در سال 1386 به چاپ رسیده است که در فیدیبو برای دانلود است.
«غلامحسین ساعدی» پزشک و نمایشنامهنویس ایرانی در 24 دی سال 1314 در تبریز به دنیا آمد. او کودکیاش را در خانوادهای معمولی گذراند و از نوجوانی به نوشتن مشغول شد و اولین داستانش را در هفتهنامهی دانشآموز منتشر کرد. او از همان سن کم وارد جریانهای سیاسی و اجتماعی شد و به فرقهی دموکرات آذربایجان پیوست. «ساعدی» در طی این فعالیتها و همکاریاش با مطبوعات به زندان افتاد و مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد. او پس از رهاییاش، تحصیلاتش را دنبال کرد و وارد دانشکدهی پزشکی دانشگاه تبریز شد. او طی سالهای تحصیلش فعالیتهای سیاسیاش را ادامه داد و با «صمد بهرنگی» آشنا شد. او تحصیلاتش را تا مقطع دکترا در رشتهی روانپزشکی ادامه داد و مدتی را در بیمارستان مشغول به کار بود ولی سرانجام تمام زندگیاش را وقف نوشتن کرد. او در دههی پنجاه به فرانسه مهاجرت کرد و در تاریخ 2 آذر سال 1364 درگذشت.
«غلامحسین ساعدی» بانام مستعار گوهر مراد در کنار بزرگانی همچون «بهرام بیضایی» و «اکبر رادی» بهعنوان یکی از شاخصترین نمایشنامهنویسان قرن معاصر ایران شناخته شده است. او از دههی چهل نوشتن داستان و نمایشنامه را بهطورجدی دنبال کرد و بهعنوان چهرهای برجسته شناخته شد. این نویسنده در اولین داستانهایش از اصول «صادق هدایت» تأثیر گرفته است این در حالی است که باگذشت زمان خودش صاحب سبک و بهعنوان یکی از معروفترین نمایشنامهنویسان ایران مطرح شد. «غلامحسین ساعدی» سال 1344 نمایشنامهی «چوببهدستهای ورزیل» را منتشر کرد که بسیار خوشآهنگ و خوشریتم است، این نویسنده این اثر را در نقد حضور مستشاران خارجی که برای بهبود اوضاع به ایران آمدهاند، به نگارش درآورده بود. «مار در معبد»، «طاهره، طاهرهی عزيزم»، «شبنشینی باشکوه»، «آشفتهحالان بیدار بخت» و «وای بر مغلوب» از آثار دیگر این نویسندهی مشهور هستند که نسخهی الکترونیک آنها برای دانلود و مطالعه در سایت و اپلیکیشن فیدیبو موجود است.
در حسنآباد چیزی برای موسرخه نبود. بچهها دورش را گرفته بودند و با وحشت نگاهش میکردند. موسرخه چهار دستوپا میخزید و طناب را هم به دنبال خود روی زمین میکشید. پیرزنها آمدند و خم شدند و نگاهش کردند.
موهای موسرخه به هم چسبیده، چشمهایش ورم کرده به هم آمده بود. دستوپایش تغییر شکل داده عوض شده بود. انگشتانش پیدا نبود. هر چه گیرش میآمد میخورد. پیرزنها نان و پیاز صدقه میدادند. موسرخه همه را تند تند میبلعید.
کدخدا که او را دید، گفت: «اینکه آدمیزاد نیس. از کجا اومده؟ اسمش چیه؟ کی آوردتش توی آبادی؟»
پیرزنها جلو موسرخه زانو زدند و التماس کردند: «بیا، بیا بخاطر خدا و رسول از این جا برو. بیا از حسنآباد برو.»
موسرخه مثل قورباغه پهن شده بود روی زمین. زور میزد که چشمهایش را باز کند و نمیتوانست. مردها آمده پشت سرش ردیف شده بودند. نقشه میچیدند که چگونه دستگیرش کنند و از آبادی بیرونش ببرند. همه از موسرخه میترسیدند. و موسرخه تند تند دهانش را باز میکرد و میبست.
جانور عجیبی آمده بود به بیل و زده بود به خرمن. شبیه هیچ حیوانی نبود. پوزهاش مثل پوزهی موش دراز بود. گوشهایش مثل گوش گاو راست ایستاده بود، اما دستوپایش سم داشت. دمکوتاه و مثلثیاش آویزان بود، دو تا شاخ کوتاه که تازه میخواست از زیرپوست بزند بیرون، پایین گوشها دیده میشد. زور که میزد، پلکهایش باز میشد و چشمهایش که مثل چشمهای قورباغه بالا را نگاه میکرد از زیر شاخها پیدا میشد. چندتکه کهنه از اندامهایش آویزان بود. نشسته بود و گندم میخورد.
مشدی بابا گفت: «اين دیگه چیه آمده بیل؟»
پسر مشدی صفر گفت: «من که تا به حال همچو حیوانی ندیدهام.»
اسماعیل گفت: «کفتار نباشه؟»
کدخدا گفت: «نه، من سه چار دفعه کفتار دیدهام. هیچوقت اینجوری نبودن.»
پسر مشدی صفر گفت: «می گم موسرخه خودمان نباشه که برگشته توی ده؟»
کدخدا و مشدی بابا بهتزده نگاهش کردند. کدخدا گفت: «نه بابا، موسرخه که اینجوری نبود؟»
مشدی باب گفت: «آره، صورتش پشم نداشت.»
پسر مشدی صفر گفت: «من میدونم. هر کی میخواد باشه باید کلکشو بکنیم.»
کدخدا گفت: «من که نمیتونم.»
مشدی بابا گفت: «من هم نمیتونم.»
پسر مشدی صفر گفت: «من میتونم.»
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 368.۶۱ مگابایت |
مدت زمان | ۰۶:۴۲:۰۹ |
نویسنده | غلامحسین ساعدی |
راوی | علی دنیوی ساروی |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۷/۱۱ |
قیمت ارزی | 9 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
قلم نویسنده و شخصیت پردازیا رو پسندیدم و خوانش جناب ساروی رو -شبیه هم شدن گوینده های محترم رو نمیپسندم ولی وقت گذاشتن و ساختن صدا براساس شخصیت هر کاراکتر رو چرا - ولی چرا انقدر تلخ آقای ساعدیِ جان -خدایتان بیامرزد- ... باید با ذره بین دنبال زیبایی های بیل میگشتم ... و البته هر سر یک برداشت
کتابی با توصیفات زیبا و بیانی شیوا که روستایی را که نماینده کوچکی از جامعه است را نشان میدهد. قصه ۶ خیلی آموزنده بود و در قصه آخر راوی میگوید گُل میخ که به نظرم صحیح آن گِلِ میخ است. آخر قصه ها با تعلیق پایان.می یابد.
کتاب بسیار خوبیه. داستان پردازی درباره ی شخصیت های ناآگاه و به دور از جامعه ی مدرن در فضای وهم آلود و خوف انگیز. آقای ساروی هم که بسیار زیبا و سلیس روایت کردند.
کتاب کاملا بازگو کننده فرهنگ بی فرهنگ مردم در طول تاریخ از اعصار گذشته تا معاصر هست خیلی واقعی خیلی روراست ممنون از خوانش قوی راوی ممنون فیدیبو
کتاب که فوقالعاده بود ولی من دلیل این همه موسیقی طولانی رو نمیفهمم. و صدای خواننده در مورد خانومها بسیار عجیب و بیاحساس بود.
نویسنده مورد علاقه من پیشنهاد میکنم ترس و لرز و بقیه آثارش رو هم بخونین پشت سر هم تا فضای فکری روشن بشه
کتاب جالبی هس،بخصوص به خاطر صدا سازی و آهنگی که پخش میشه کاملا آدم رو وارد فضای داستان می کنه.
کتاب محشره ، بسیار قدرتمند و مهم ولی راوی بنظرم چندان حس متن رو ادا نمیکنه ????????????
کتاب بسیار زیبایی است به خصوص با هنرمندی راوی داستان
من خوشم نیومد البته سلیقه ای و بستگی به روحیه افراد داره ولی فکر نمیکردم ...