کنار رودخانه بودند و انداختن جسد در آب کار زیادی نداشت. مرتضی جثه متوسطی داشت و در آب انداختن او برای سمندر با آن دستهای بزرگ و قوی کار سختی نبود. بارها به چگونه کشتن مرتضی فکر کرده و صحنه قتل را در نظر آورده بود: اول تصمیم گرفت پنجههای قوی و بزرگش را دور گردن مرتضی بیندازد و آنقدر فشار بدهد تا جانش را بگیرد، ولی زود از این تصمیم منصرف شد. وقت کشتن نمیتوانست با او چشمتوچشم شود و وقتی چشمهای از حدقه بیرونزده او را هنگام خفه شدن تصور کرد، دانست که این کار شدنی نیست. بعد تصمیم گرفت در غذای او سم بریزد و کارش را یکسره کند. از این تصمیم نیز منصرف شد، ممکن بود سم اثر نکند؛ و در نهایت، کشتن با ضربه ناگهانی از پشت بهترین تصمیم بود. مردن با سم طول میکشید و باز هم چشمتوچشم میشدند یا صدای کمک خواستن او را میشنید و دوام نمیآورد.
نعش سنگینتر از آن بود که انتظار داشت. دستهایش کمجان شده بود و گویی نعش چسبیده بود به زمین و نمیخواست جابهجا شود. هرچه توان داشت به کار بست. پاهای بیجان مرتضی را با دو دست گرفت و کشاندش به داخل آب.