وانگهی مگر همه پیروزی و بهروزی در پیروزی صوری و فتوح ظاهری نهفته است؟ و همه بینایی و دانایی منوط است به آن چیزی که چشم سر، هماکنون آن را میبیند؟! و مگر در کشته شدن و شهادت، شکست و مغلوبیت رخ میدهد؟ اتّفاقا آیین عاشقانه وی اثبات کرده بود که هر جا که شهیدی بر خاک میافتد و جان خویشتن را در راه حق نثار میکند، از همان یک جان، چونان بذری که از وی هفتصد سنبله زرّین سر بر میزند، هفتصد و بلکه هفتاد هزار معانی رنگارنگ و خوشههای معرفت و دانایی، ایمان و روشنایی میروید و سپس در قلمرو تاریخ و بر بستر جغرافیای انسانی اعمال و کردار جانها و روانها، آن بذرها به بر و بارهایی گران و گرانتر مینشینند...
پیامبر، شکست و شهادت بزرگان حادثه رجیع و معونه را نه تنها فنای نفوس و روح، بلکه برترین پیروزیها و فتوح میدید و میدانست... زیرا در چشم ظاهراندیشان که فقط پیش روی خود را میدیدند چنین مینمود که آن شش تن کشته شدند و بیهوده فنا گشتند. چهار نفرشان در بیابان و صحرایی دور، و دو تنشان را پس از مدّتی زندانی کردن و به زنجیر کشیدن، بیرون از مکه و در میان جماعتی بیباک و سفّاک به دار زدند و به طرزی فجیع کشتند! در حالیکه هرگز قضیه به این سادگیها نبود... بلکه هر لحظه زندگی، مبارزه، مجاهده و پایداری آن آموزگاران، بزرگترین مکتب ارزندهای بود که معلمی حکیم میتوانست در نهایت عظمت تأثیر به نمایش و منصه تعلیم بگذارد و به مردم، به تمامی آنان که میدیدند و شاهد بودند، حتّی دشمنان خود بیاموزد... شهادت خبیب و زید مسألهای بیاهمیت نبود. مکتب آگاهی و آموزش الهی بود.