همگان میدانید که آقای جان هیک مسیحی با انصاف و از آن مهمتر خوشفکری است. همه حرفش در «پلورالیسم دینی» که کلّی جار و جنجال در موردش به راه انداختند و بیچاره را از کرسی کلام و الهیاتش محروم ساختند و الخ این بود که علاوه بر ما جماعت مسیحیان، مؤمنین معتقد و درستکار سایر ادیان و مذاهب هم شانس ورود به بهشت را دارند. امان از بعضی علمای متعصب و کالانعام که به نام دین خدا چه بر سر روشنفکران متدین و یا متدینین روشنفکر در میآورند! به هر تقدیر، در این مجموعه نیز آقای هیک از افلاطون و پولس رسول گرفته تا سن آنسلم و توماس آکویناس و کانت و دکارت و هیوم و لایبنیتز در این اواخر کاپلستن و راسل و بیلی و ویزدوم و شخص خودش سخنانی بر له و علیه اثبات وجود خداوند نقل میکند که در مجموع جالب، آموزنده و خواندنی میباشند. صد البته که داستان وجود خداوند و نقش او در هستی حداقل به قدمت عمر بشر است، اما سخن از نحوه دریافت و ادراک بشر از این حقیقت متعالی، و حتّی جدل و احتجاج مخالفین و معاندین ـ که باز آن هم به نحوی راجع به همان عشق کل است ـ از هر زبان که شنیده شود نامکرّر است و مثل سخن عشق آغاز و انجامی ندارد؛ لیکن مباحثی که در دهههای اخیر تحت عنوان معناشناسی، ابطالپذیری، کلام فلسفی، و قرائتهای جدید از جزمیات دینی مطرح شده رنگ و بوی تازهای ـ حتّی به آن سخنان قدیمی ـ بخشیده و مطلب را از تازگی و طراوت نویی برخوردار ساخته است. به عبارت دیگر، قرائتهای تازهای را از همان متون و آموزههای قدیمی فرا روی انسان معاصر قرار داده است. و اینها، و جز اینها، مطالبی است که در کتاب نسبتا جدید (نیمه دوم قرن بیستمی) آقای هیک در باب موضوعی چنین قدیمی ـ با قدمتی چندین و چند هزار ساله ـ مطرح شده است.