باید دو توهمی را که ذهنها را از مسئلهی اندیشهی پیچیده منحرف میکند زدود.
نخست این باور که پیچیدگی منجر به رهایی از سادگی میشود. پیچیدگی درست هنگامی ظاهر میشود که اندیشهی سادهگر ناکام میماند، اما هر آنچه در شناختْ نظم ایجاد میکند، وضوح، تمایز و دقت پدید میآورد، پیچیدگیْ آن را در خود ادغام میکند. اندیشهی سادهگر پیچیدگیِ واقعیت را نابود میکند، حال آنکه اندیشهی پیچیده تا حدممکن شیوههای سادهگر اندیشه را در خود ادغام میکند، اما در عینحال از پذیرش نتیجههای مثلهکننده و فروکاهنده و تک بُعدیساز و در نهایت گمراهکنندهی سادهگرییی که خود را بازتابِ امر واقعی در واقعیت بهشمار میآورد سرباز میزند.
دومین توهمْ یکی گرفتنِ پیچیدگی و کامل بودگی است. بهطور قطع، بلندپروازیِ اندیشهی پیچیده این است که پیوندهای میان عرصههای رشتههای گوناگون علمی را گزارش دهد، عرصههایی که اندیشهی گسلنده (که یکی از جنبههای اصلی اندیشهی سادهگر است) آنها را گسسته است؛ اندیشهی سادهگر آنچه جداگری میکند مجزا میسازد و پیوندها و برهم کنشها و تداخلها را پنهان میدارد.