
کتاب گنجینه آثار ادگار آلن پو
نسخه الکترونیک کتاب گنجینه آثار ادگار آلن پو به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق فیدیبو به صورت کاملا قانونی در دسترس است.
فقط قابل استفاده در اپلیکیشنهای iOS | Android | Windows فیدیبو
درباره کتاب گنجینه آثار ادگار آلن پو
چرا چنین مینوشت؟ این نخستین پرسشی است که پس از خواندن چند نمونه از داستانهای کوتاه آلن پو به ذهن بسیاری از خوانندگان خطور میکند، و شاید نگاهی به کلاف درهم پیچیدهی زندگی او پاسخی کوتاه و قابل قبول برای این پرسش در برداشته باشد. ادگار آلن پو، در نوزدهم ژانویهی سال ۱۸۰۹، در یک خانوادهی پروتستان، از اهالی اسکاتلند، در شهر بوستون آمریکا دیده به جهان گشود. والدین پو هنرپیشگان سیار بودند و زندگی فقیرانهای را سپری میکردند، اما ناپدید شدن ناگهانی پدر در نه ماهگی او و مرگ مادرش در اثر ابتلا به بیماری سل، در دو سالگی ادگار، موجب شد که سرنوشت او را به خانوادهی مرفهی بسپارد که خود فرزندی نداشتند. آلن پو که از دوران طفولیت خود چیزی جز اتاقهای درهم ریخته و ترسناک اقامتگاههای متروک و کثیف و بیماری وحشتناک و متعفن مادر را به یاد نداشت، در کنار ناپدریای که هرگز نتوانست او را مانند فرزند واقعی خود دوست بدارد و نامادریای که بیش از یک مادر محبت خود را به پای او میریخت، با شخصیتی درگیر تخیلات پویا و هراسها و تضادهای عمیق رشد کرد؛ تخیلات و هراسهایی که در تمام داستانهای او جا خوش کردند و این درست همان چیزی است که او را از سایر نویسندگان زمان خود برجسته تر نشان میدهد.
بخشی از کتاب گنجینه آثار ادگار آلن پو
پیشگفتار
چرا چنین مینوشت؟این نخستین پرسشی است که پس از خواندن چند نمونه از داستانهای کوتاه آلن پو به ذهن بسیاری از خوانندگان خطور میکند، و شاید نگاهی به کلاف درهم پیچیدهی زندگی او پاسخی کوتاه و قابل قبول برای این پرسش در برداشته باشد.
ادگار آلن پو، در نوزدهم ژانویهی سال ۱۸۰۹، در یک خانوادهی پروتستان، از اهالی اسکاتلند، در شهر بوستون آمریکا دیده به جهان گشود. والدین پو هنرپیشگان سیار بودند و زندگی فقیرانهای را سپری میکردند، اما ناپدید شدن ناگهانی پدر در نه ماهگی او و مرگ مادرش در اثر ابتلا به بیماری سل، در دو سالگی ادگار، موجب شد که سرنوشت او را به خانواده ی مرفهی بسپارد که خود فرزندی نداشتند.
آلن پو که از دوران طفولیت خود چیزی جز اتاقهای درهم ریخته و ترسناک اقامتگاههای متروک و کثیف و بیماری وحشتناک و متعفن مادر را به یاد نداشت، در کنار ناپدری ای که هرگز نتوانست او را مانند فرزند واقعی خود دوست بدارد و نامادری ای که بیش از یک مادر محبت خود را به پای او میریخت، با شخصیتی درگیر تخیلات پویا و هراسها و تضادهای عمیق رشد کرد؛ تخیلات و هراسهایی که در تمام داستانهای او جا خوش کردند و این درست همان چیزی است که او را از سایر نویسندگان زمان خود برجسته تر نشان میدهد.
ادگار در سن شش سالگی به همراه خانوادهی خود به سرزمین پدریاش؛ اسکاتلند بازگشت و تا سن هفده سالگی که برای تحصیل در دانشگاه ویرجینیای آمریکا پذیرفته شد، در اسکاتلند زندگی کرد. حضور در زادگاه، آزادیهای بیقید و بندی را برای ادگار جوان به ارمغان آورد و او به واسطهی درگیری بیش از اندازه با الکل و قمار، خود را در مخمصهی مالی انداخت که نخستین آجرهای دیوار اختلافات میان او و ناپدریاش را روی هم چید. این اختلافات در همان نخستین سال ورود به دانشگاه مرد جوان را که با بدهکاریهایخود تنها مانده، و از طرفی به استعداد خروشان خود در زمینهی شعر و ادب ایمان پیدا کرده بود، به ترک تحصیل واداشت. پس از بازگشت به خانه، ادگار که والدین خود را ناامید کرده بود، از سوی آنها به شدت توبیخ شده و این بار بدون پشتوانه به آمریکا گریخت تا نخستین دیوان اشعار خود را در سن ۱۸ سالگی به چاپ برساند؛ دیوانی که یک شکست محسوب میشد و سال بعد نیز با اندکی تغییرات تجدید چاپ شد.
ادگار ۲۰ ساله بود که خبر بیماری نامادریاش او را به اسکاتلند کشاند، اما پس از مرگ او به خانه رسید. با این وجود، پدر که با مرگ همسرش تنهاتر شده بود، تصمیم گرفت ادگار را به خانه بازگرداند و به آکادمی نظامی وستپوینت بفرستد. اما باز هم بخت با او یار نبود؛ ادگار در این آکادمی پذیرفته نشد و بار دیگر خانه را این بار به مقصد بالتیمور ترک کرد تا در کنار عمهی فقیر خود زندگی کند.
مدتی بعد ادگار در سن بیست و هشت سالگی با دختر عمهی چهارده سالهی خود ازدواج کرد؛ این ازدواج علیرغم خوشیهایی که برای او به ارمغان آورده بود، با ابتلای همسرش به بیماری سل و مرگ او به دردی تحمل ناپذیر تبدیل شد؛ دردی که او را بیش از پیش به سوی نابودی سوق داد.
در تمام مدت اقامت آلن پو در امریکا، او بارها و بارها به عنوان شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و منتقد با نشریات برجستهی زمان خود همکاری کرد، اما با وجود محبوبیت فراوان به دلیل تحول نگارش شعر و داستان کوتاه و موضوعات کارآگاهی و جنایی نوشتههایش، به دلیل بینظمی و زیادهروی در نوشیدن و روی آوردن به قمار، شغل خود را از دست داد و از این رو هرگز زندگی مرفه و آرامی را تجربه نکرد.
آلن پو در نقد آثار دیگران بیپروا و بیملاحظه بود و درست همان چیزی را که در ذهن داشت، روی کاغذ میآورد و شاید این زمینهی تنهایی روزافزون او را فراهم میکرد؛ تنهایی ای که جز عمه و همسرش کسی را به آن راه نمیداد و با از دست دادن همسر جوانش دیوارهای حصار آن سر به آسمان کشید.
این درست همان انزوایی بود که در تمامی داستانهای او به خوبی مشاهده میشود. انزوایی که با روحیهی خواستار تغییر ادبیات آمریکا که زیر سایهی مکاتب اروپایی احساس سرما میکرد، سازگاری داشت و انسانگرایی و فردیت را به روش خود، به ادبیات آمریکا وارد کرد. ذهن تنها و البته بیاندازه خلاق آلن پو دریچه ای تازه به روی او گشود تا همانطور که در داستانهای او خواهید خواند، وقایع ساده و پیش پا افتادهی روزمره را به گونهای دیگر ببیند؛ برای آلن پو نگاههای یک گربهی سیاه یا ترکهای عمارتی کهنسال و متروک، معنایی جز آنچه در نگاه اول دیده میشود، داشت.
در داستانهای آلن پو خبری از داستانسرایی و زیادهگویی نیست. او داستان کوتاه را به شیوهای هنرمندانه مینوشت و معتقد بود مهمترین ویژگی داستان کوتاه موجز بودن آن است؛ داستان کوتاه باید در یک نشست خوانده شود! نوشتههای بدیع آلن پو تاثیری چشمگیر بر ادبیات گذاشت و او را میتوان از بنیانگذاران داستان کوتاه به مثابه ی یک فرم ادبی و همچنین از بنیانگذاران داستانهای پلیسی، علمی- تخیلی و وحشت دانست.
سرانجام، ادگار آلن پو در سن ۴۰ سالگی از دنیا رفت. جسد او در یکی از خیابانهای بالتیمور در حالی پیدا شد که هیچکس از حضور او در آن شهر آگاه نبود و شاید این درست همان پایانی بود که در برخی داستانهای او مانند «از نفس افتاده» برای شخصیت اصلی داستان و یا شاید برای خود تصور میکرد.
مانند بیشتر نویسندگان بزرگ جهان، ردپای شخصیت آلن پو را میتوان در بیشتر داستانهایش مشاهده کرد. او با خلاقیتی وسواس گونه به تحلیل واقعیتهای اطراف خود میپردازد، مرگ و وحشت بشر را به شیوهی خود میکاود، روابط خانوادگی مستحکم اما آسیب دیده را به سردی و با تاسف به تصویر میکشد، همواره از زنی جوان میگوید که حتی در داستانهای رویاگونه نیز خوشبخت نیست و با تلخی جان میبازد. از مردانی که از جهل خود در عذاب هستند، در خانهی محقر یا باشکوه اما تیره و سرد، خود را محاکمه میکنند، دست به توطئه میزنند، انتقام میگیرند و در آخر نابود میشوند. و از تلاش بیهودهی نیروی خیر در وجود خود میگوید که سرانجام دربرابر شرارتهای حقیقی جان او سرخم میکند.
نمیتوان مدعی بود که داستانهای او از طرح منسجم برخوردار نبودهاند، زیرا ادگار آلن پو، با وجود هیاهویی که در جان داشت، با استادی تمام و زیرکی یک نویسندهی آگاه عناصر ادبی را به کار بسته و داستانهایی میآفرید که با گذشت سالها هنوز مخاطبان تازهای برای خود پیدا میکنند.
نامهی گم شده
ناگهان در ورودی باز شده و دوست قدیمی ما، رئیس پلیس شهر پاریس وارد شد. صمیمانه از او استقبال کردیم. این مرد با وجود تمامی خصلتهای تحقیرآمیزی که داشت، گاهی اوقات به موجودی دوست داشتنی تبدیل میشد. مدت زیادی از آخرین دیدارمان میگذشت و از گفتههای او میشد اینطور حدس زد که قصد او از این دیدار مشورت دربارهی مسئلهای است که برای او دردسر ساز شده است. فضای اتاق کاملاً تاریک بود، اما او اجازه نداد چراغ را روشن کنیم.
- «محیطهای تاریک همیشه مکان مناسبتری برای اندیشیدن عمیق بوده است.»
او عادت داشت مسایلی را که از درکشان عاجز بود، موضوعاتی عجیب و خارقالعاده قلمداد کند و این عادت موجب شده بود همواره در میان عجایب به سر ببرد، زیرا زندگی همیشه او را در موقعیتهایی خارج از حیطهی درک و فهمش قرار میداد. بنابراین این مسئله را نیز یکی دیگر از موقعیتهای عجیب زندگی قلمداد میکرد.
دوپن در حالی که پیپ آمادهای را به میهمانش تعارف میکرد، صندلی راحتی را به طرف او کشید و گفت: «حق با شما است!»
من پرسیدم: «خب، این موقعیت ناراحت کننده و به قول خودتان عجیب چیست؟ امیدوارم به قتل و جنایت ارتباطی نداشته باشد.»
- «آه، نه، به هیچ عنوان. ماجرای پیچیدهای نیست و بدون شک خودمان به راحتی میتوانیم از پس حل آن برآییم اما، من فکر کردم شاید بهتر باشد دوپن نیز از این موضوع باخبر شود، زیرا این واقعه بسیار عجیب است!»
دوپن زمزمه کرد: «ساده و در عین حال بسیار عجیب!»
رئیس پلیس پاسخ داد: «با این وجود نمیتوان از چنین اصطلاحاتی برای بیان آن استفاده کرد. میدانید ما فقط میتوانیم آن را ساده و یا عجیب بنامیم. حقیقت این است که این موضوع تمام کارمندان ادارهی پلیس را به دردسر انداخته، زیرا با وجود سادگی قادر به حل آن نشدهایم. حسابی همه را به اشتباه میاندازد.»
دوپن گفت: «شاید همین سادگی موضوع است که شما را به اشتباه میاندازد!»
رئیس پلیس در حالی که از صمیم قلب میخندید، گفت:
- «گاهی اوقات چه حرفهای بیمعنایی از شما میشنویم!»
دوپن تاکید کرد: «اما شاید این راز بیش از آن که باید ساده و روشن است؛ شاید بیش از آنچه که باید آشکار است.»
رئیس پلیس که با صدای بلند میخندید و ظاهراً موقعیت به وجود آمده موجب تفریحش شده بود، گفت:
- «آه، دوپن، شما مرا به خنده میاندازید، میبینید؟»
من پرسیدم: «خب، نمیخواهید بگویید مسئله چیست؟»
رئیس پلیس پک محکمی به پیپ خود زد و در صندلیاش جا به جا شد.
- «همه چیز را در چند کلمه خواهم گفت اما اجازه بدهید پیش از هر کاری به اطلاع شما برسانم که این مسئله باید همین جا محرمانه بماند، زیرا در صورتی که مشخص شود من کلمهای با کسی در این باره صحبت کردهام، شغل فعلیام را از دست خواهم داد. بسیار خوب، حالا همه چیز را برایتان تعریف خواهم کرد:
چیزی که از حل آن عاجز ماندهایم، در ظاهر یک سرقت است. ما سارق را به خوبی میشناسیم، هیچ جای تردیدی وجود ندارد زیرا او هنگام برداشتن مدرک دیده شده است و ما همچنین میدانیم که مدرک هنوز در دست او است.»
دوپن پرسید: «از کجا میدانید که مدرک هنوز نزد او است؟»
- «ماهیت مدرک مورد نظر و ظاهر نشدن عواقبی که در صورت برملا شدن آن دامنگیر صاحب اصلیاش خواهد شد، نشان میدهد که مدرک هنوز در دست او است. به عبارت دیگر اگر این مدرک به همان مصرفی که برایش ساخته شده بود، میرسید، بدون تردید تا کنون شاهد نتایج آن بودیم.»
من گفتم: «لطفاً بیشتر توضیح بدهید.»
دوپن نیز گفتهی مرا تایید کرد: «من هم متوجه نشدم.»
- «واقعاً متوجه نشدهاید؟ پس تا همین اندازه باید بگویم که اگر این مدرک به دست شخص سومی بیافتد، شرافت فرد عالی رتبهای را به خطر خواهد انداخت و همین موضوع موجب سلطهی سارق مدرک بر شخص عالی رتبهای که امنیتش به خطر افتاده، شده است و ممکن است از آن برای باج گیری استفاده کند.»
من وارد این بحث شدم: «اما چنین تسلطی به این بستگی دارد که سارق بداند صاحب این مدرک از سرقت مطلع شده است یا نه؟ و در این صورت آیا او جرات دارد که...»
نظرات کاربران درباره کتاب گنجینه آثار ادگار آلن پو