«هنر پس از فلسفه» به چه معناست؟ این عبارت حامل چه مؤلفهها و رویکردهایی است؟ نخستین و آنیترین پاسخ این است: بیشک این نگرش دربردارنده هنری است که از مجرای اندیشه فلسفی و «دیگر شدن»گذشته است، هنری که خویش را به عمل اندیشیدن سپرده تا تمایز میان «احساسـ تفکر» را از میان بردارد، اما نه هر نوع «تأمل» یا درنگ فلسفی و نه هر فلسفهای، بلکه تفکرِـ فلسفهای که خود را به یک «خارج» متصل کرده است، آنگونه که دلوز و گَتاری معتقدند و فلسفه را به مثابه شکلی رسمی و نهادی تثبیتشده نقد میکنند: هنر پس از گتاری و دلوز کشف سویههای نیروی احساس و رابطه آن با «شدنِ خود زندگی» است، اما این هنر خود حامل گونهای دلوز و گتاری پس از هنر هم هست؛ به عبارت دیگر، گذر اندیشه فلسفی آنها از مجرای هنری که خود پیشتر از دالان اندیشه فلسفی عبور کرده است تا به دگردیسی و شدنی دیگر امکان دهد.