روزی، شعر جاودانه زمستان اخوان را میخواندم؛ با خود اندیشیدم چرا در سخن پارسی، زمستان، نماد حکومت ستمگران شده و چرا بهار، یادآور روزگار آزادی است؟ چرا تاریکی و شب، پادشاهی اهریمن را فرایاد میآورند و بامداد و خورشید و روز روشن، توانمندی نیروهای اهورایی را نشان میدهند؟ پیوند شب، تاریکی، سیاهی، زمستان، سرما، دی، برف، ابر، دیو و مار با حکومت ستمگرانه چیست و خورشید، روشنی، گرما، باران، بامداد، خروس، بهار، گل، سبزی با آزادی و آرامش و شادی چه پیوندی دارند؟ اینگونه بود که کوشیدم پیوند میان این نمادها را با دریافتهای بد و نیک از حکومت بیایم؛ با جستوجوی بسیاری، ریشه آنها را در فرهنگ باستانی ایران- به ویژه نوشتههای دینی مزدیسنا- یافتم و در این نوشته گرد آوردم.
اینک میدانم که اخوان، چگونه زمستان را حکومت ستمگران می دید و ابتهاج، خروس را پیامآور آزادی؛ اینک میدانم که شاملو، چرا آن همه شبانه سرود و رفت و اکنون میدانم؛ چرا آن ابر فضا را تیره میدارد ولی هرگز نمیبارد" اینک درد آن «گون» را درمی یابم که پیامش را «نسیم» برای «باران» می برد.
امیدوارم این نوشته، شما را نیز با آسمانی بلند و مهر و ماهی بیغبار آشنا سازد.