اندیشیدن دربارهی هر پدیداری همواره از دو نیرو مایه میگیرد. نیروی اول از قلمرو جهان تجربه، قواعد حاکم بر پدیدار را آشکار میکند. در شناخت این قلمرو تنها آنچه مهم است آن است که پدیدار را از طریق تجربیات بیشتر، متکثّرتر کرده و بر امکان شناخت خود بیفزاییم. در این مرحله ما حق نداریم خواستههای خود را وارد میدان شناخت کنیم، چراکه خواستهها ما را وامیدارند تا دست به انتخاب زنیم و تنها آن تجربیاتی را جدا کنیم که مورد علاقهمان است. بدین ترتیب شناخت ما از طریق کمبود تجربیات، محدود شده و ما را به سوی راههای اشتباه هدایت میکند.
قلمرو دیگر شناخت آنگاه است که میخواهیم از آن شناختها حوزهای از رهایی پدید آوریم، یعنی به خواستههای خود امکان تجلی دهیم. در این مرحله است که برخلاف مرحلهی اول دست به انتخاب میزنیم و از آن تجربیاتی بهره میگیریم که ما را به مقصود خود میرساند.
قلمرو اول را علوم پایه و قلمرو دوم را علوم تکنولوژیک بهکار میبرند.
در مورد جامعه نیز چنین است. ما همواره هر جامعه را از دو منظر زمانی نگاه میکنیم. اول از منظر گذشتهاش که تاریخ است. در این مرحله بهمانند علوم پایه نباید خواستههای خود را وارد میدان کنیم. چرا که گذشته خود را به صورت امری جزم و غیرقابل تغییر نشان میدهد. بنابراین گذار به آشنایی تاریخی همچون علوم پایه است و هرچه بر حقایق تاریخی افزوده شود امکان شناخت تاریخ بیشتر میشود. امّا آن هنگام که میخواهیم به آیندهی جامعه نگاه کنیم، بدان معنی است که میخواهیم به هدفی که توسعهی اجتماعی است دست پیدا کنیم. در این مرحله شناخت همچون شناخت تکنولوژی عمل میکند، بدین معنی که خواستههایش که همان اهداف توسعه هستند نیز وارد میدان میشوند و ما از تجربیاتی بهره میگیریم که بر سرعت دستیابی به اهدافمان بیفزاید.