قصههای جنگ پایانی ندارد. جنگها همیشه تا سالیان سال پساز پایان، همچنان قربانیان خود را میگیرند. جنگ جهانی دوم یکی از بزرگترین فجایع بشری است که تعداد انسانهایی که تحت تاثیرش قرار گرفتند، از شماره خارج است. دختران و زنان روسی زیادی در این جنگ برای ارتش اتحاد جماهیر شوروی جنگیدند، دخترانی که هرگز قهرمان جنگ به حساب نیامدند.
کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد، روایت مستند این زنان است زنانی که بهترین سالهای جوانیشان را در جنگ گذراندند و سرنوشتشان برای همیشه زیر سایهی جنگ باقی مانده است. خانم سوتلانا آلکسیویچ در این کتاب صدای این زنان سرباز شده است و جنگ را از دریچهی نگاه آنان روایت کرده است. هرکسی که به روح انسان علاقهمند است باید کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد را بخواند.
جنگ چهرهی زنانه ندارد یک کتاب مستند است. حتی شاید بتوان آن را یک اعترافنامه نامید. جنگ چهرهی زنانه ندارد روایت خاطرات دختران و زنان روسی است که زمان «جنگ جهانی دوم» رویاهای دخترانهشان را به فراموشی سپردند و سرباز شدند. حضور زنان در جنگ به شکل معمول در نقشهایی مانند پرستاری و پزشکی بوده است. کمتر زنانی در تاریخ بودهاند که در خط مقدم جبهه حضور داشتهاند. جنگ چهرهی زنانه ندارد روایت این زنان و دختران است. دختران جوانی که همگام با مردان اسلحه به دست گرفتند، تیراندازی کردند، پل ها را منفجر کردند و در جنگ مقابل قوای آلمانها و اسیر و کشته شدند، تعداد این دختران به بیش از 500 هزار نفر میرسد.
سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده کتاب چهار سال به جمع آوری اطلاعات پرداخت تا این کتاب را بنویسد. او در این چهار سال به بیش از صد شهر و روستا سر زد و با آدمهای زیادی سخن گفت. زنانی که بسیاری از آنها از بیان رنجی که کشیده بودند امتناع میکردند. نتیجهی تلاش خانم آلکسیویچ شاهکاری است که دردنامهی زنان روسی سرباز جنگ جهانی است. انتشارات شوروی دربارهی کتاب خانم آلکسیویچ گفته است:« این کتاب گزارش زندهای از گذشتهای دور است که سرنوشت همهی ملت روسیه را تحت تاثیر قرار داد.»
خانم آلکسیویچ این کتاب را از روایت این ماجراجویی خودش آغاز کرده است و در فصلهای بعدی کتاب روایتهای آدمهای مختلف را از زبان خودشان آورده است. اگر به نامهای نوشته شده پایین این خاطرات و مسئولیتی که در جنگ داشتهاند نگاه کنیم، بهت زده خواهیم شد؛ تک تیرانداز، فرمانده ادوات ضد هوایی، مین روب، مسلسل چی. این زنها این شکل زندگی را تجربه کردهاند. تجربهای که حتی اندیشیدن به آن هولناک به نظر میرسد.
کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد اولین بار سال 1988 منتشر شد. در مقدمهی مترجم کتاب آمده است جنگ چهرهی زنانه ندارد اولین کتاب از پنجگانهای اثر خانم سوتلانا آلکسیویچ است که «صداهایی از آرمان شهر» نام گرفته است.
جنگ جهانی دوم دوران تاریک 6 سالهای از قرن بیستم است که زندگی انسانهای بسیاری را درگیر خود کرد. در این جنگ تمام عیار بیشتر کشورهای جهان درگیر شدند و بیش از 100 میلیون انسان از 30 کشور مختلف جهان به طور مستقیم تحت تاثیر آن قرار گرفتند. ابر قدرتهای آن زمان از تمام منابع انسانی و علمی و طبیعیشان استفاده کردند تا در این جنگ پیروز باشند. آمارهای جنگ جهانی انسان را میخکوب میکند. جمعیتی بین 50 تا 85 میلیون از مردم جهان در این سالها کشته شدهاند.
جرقههای جنگ جهانی دوم با حملهی «ژاپن» به «چین» در سال 1937 زده شد، اما تاریخ رسمی شروع جنگ جهانی را آغاز حملهی آلمان نازی به غرب لهستان در اول سپتامبر 1939 میدانند. در ادامه این اتفاق کشورهای فرانسه و انگلستان علیه آلمان اعلام جنگ کردند. در آغاز آلمانها به شدت در جنگ پیشرفت کردند آنها توانستند مناطق بسیاری از اروپا را تحت کنترل خود درآورند. در ادامه آلمان توانست فرانسه را به اشغال درآورد و انگلستان را نیز محاصره کند.
پس از آن آلمان و شوروی قراردادی تحت عنوان قرارداد عدم تعرض امضا کردند، اما آلمان به این قرارداد پایبند نماند. آنها بزرگترین عملیات جنگ جهانی را علیه روسیه برنامه ریزی کردند. عملیات «بارباروسا» در ژوئیه 1941 آغاز شد. اما همه چیز برای آلمانها طبق برنامه پیش نرفت. زمینهای گستردهی شوروی و سرمای دیوانه کننده این کشور برای نیروهای آلمانی غیر قابل باور بود و آنها در شوروی زمین گیر شدند.
بعد از این اتفاق ورق در جنگ به سمت متفقین برگشت و جبههی آلمانها به شدت تضعیف شد. پس از آن آلمان در نبردهای متعددی مانند «استالینگراد» و «کورسک» از شوروی شکست خورد و همچنین بسیاری از متحدانش را از دست داد. در نهایت برلین به دست ارتش سرخ افتاد و آلمان تسلیم شد. ایتالیا هم قبلا تسلیم شده بود. تنها کشوری که مقاومت کرد ژاپن بود که نتیجهی این مقاومت دو حملهی هستهای به «هیروشیما» و «ناکازاکی» بود. جنگ با پیروزی کامل «متفقین» پایان یافت.
خانم سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده و روزنامه نگار بلاروسی متولد ماه می سال 1948 است. او در شهر «استانیسلاو» که اکنون « ایوانو-فرانکیفسک» نامیده میشود، در اتحاد جماهیر شوروی به دنیا آمد. پدرش بلاروسی و مادرش اکراینی بود. او از سالهای پایان دبیرستان در روزنامههای محلی به خبرنگاری پرداخت. خانم آلکسیویچ تحصیلاتش را در دانشگاه دولتی بلاروس به اتمام رسانده است.
سوتلانا آلکسیویچ آثار ادبی زیادی دارد که بسیاری از آنها در ایران ترجمه و منتشر شدهاند. از میان آثار خانم آلکسیویچ میتوان «زمزمههای چرنوبیل: تاریخ شفاهی»، «صداهای شوروی از جنگ افغانستان»، «پسرانی از جنس روی»، «زمان دست دوم» و «آخرین شاهدان» را نام برد.
سوتلانا آلکسیویچ سال 2015 برای «روایات چند صدایی، که مظهر محنت و شجاعت در زمانهی ماست» برندهی جایزه نوبل ادبیات شد. او تنها نویسندهی بلاروسی تاریخ است که برندهی این جایزه شده است. او علاوه بر نوبل ادبیات جایزههای دیگری هم در کارنامهی خود دارد. آلکسیویچ سال 1984 پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نشان افتخار غیرنظامی این کشور را دریافت کرد. او همچنین سال 2013 برندهی «جایزهی صلح کتاب فروشان آلمان» و «جایزهی مدیسی» (جایزهای ادبی در فرانسه) شده است.
«جنگ جهانی دوم» سوژهی کتابهای زیادی در سراسر جهان بوده است که بسیاری از آنها به فارسی ترجمه شدهاند. به قفسهی تاریخ جنگ جهانی در کتابفروشیهای کشورمان که سر بزنید کتابهای زیادی پیدا میکنید که با این موضوع نوشته شدهاند. از میان این کتابها میتوان به «جنگ ناشناخته: روایت آلمانی از جنگ جهانی دوم»، «یک تمدن، یک باور ، یک پیشوا»، «تاریخچه و بررسی رویدادهای مهم جنگ جهانی دوم» و .... اشاره کرد. جای کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد تا همین چندسال قبل در میان این کتابها خالی بود.
با اینکه بیش از بیست سال از اولین انتشار کتاب خانم آلکسیویچ میگذرد تا سال 1395 کسی برای ترجمهی آن به فارسی اقدام نکرده بود. سال 95 «عبدالمجید احمدی» مترجم ایرانی، این کتاب را از روسی به فارسی برگرداند و نشر چشمه آن را مننتشر کرد. کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد با استقبال کمسابقهای روبهرو شد و در کمتر از سه ماه به چاپ سوم رسید.
خرید و دانلود نسخه الکترونیک کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد ترجمه عبدالمجید احمدی در همین صفحه ممکن است.
دربارهی چکمههای مردانه و کلاههای زنانه: «ما توی زمین زندکی میکردیم... مثل موش کور... بهار که میشد یه شاخه میآوردی و میذاشتی رو تاقچه. تماشاش میکردی و شاد میشدی. آخه فردا ممکن بود نباشی. به این خاطر به خودت فکر میکنی و سعی میکنی شاخه رو به خاطر بسپاری... از خونه برای یکی از دخترها لباس زنانهی پشمی فرستادن. ما حسودیمون میشد. با اینکه میدونستیم امکان پوشیدن لباس شخصی تو جنگ وجود نداشت. ارشدمون که مرد بود غر زد و گفت:«بهتر بود واسهت ملافه میفرستادن. فایدهاش بیشتر بود.» ما ملافه نداشتیم، بالش هم نداشتیم. رو شاخهها میخوابیدیم، روی کاه. اما من یه جفت گوشواره داشتم که همیشه از بقیه مخفی میکردم، قبل از خواب گوشوارهها رو میذاشتم رو گوشم و باهاشون میخوابیدم...
وقتی برای اولین بار مجروح شدم، نه میتونستم بشنوم، نه میتونستم حرف بزنم. به خودم گفتم اگه نتونم دیگه صحبت کنم، خودم رو میندازم زیر قطار. منی که اینقدر قشنگ میخوندم یک دفعه صدام رو از دست دادم. خوشبختانه صدام برگشت. احساسا خوشبختی میکردم، وقتی گوشوارههام رو گوشم کردم رفتم سر پست نگهبانی، از خوشحالی فریاد میزدم:«جناب سروان، نگهبان فلانی گزارش میدهد...»
-«ببینم این چیه؟»
-«یعنی چی که چیه؟»
-«گم شو از اینجا!»
-«چی شده مگه؟»
«فوراگوشوارههات رو در بیار!چه وضعشه؟ توسربازی؟»
جناب سروان خیلی خوشتیپ بود. همهی دخترها به نوعی عاشقش بودن. اون همهش به ما میگفت که تو جنگ فقط سرباز احتیاجه! فقط و فقط سرباز!... اما ما دلمون میخواست که زیبا هم به نظر بیایم... تمام جنگ میترسیدم که پاهام معلول شن. پاهام خیلی خوشتراش و قشنگ بودن. مردها چی؟ زیاد هم مهم نیست اگه پاهاشون رو از دست بدن. در هرصورت همه اونا رو قهرمان میدونن. شوهری که همه آرزوش رو دارن! اما اگه زنی معلول بشه، سرنوشتش تباه میشه. سرنوشت زنانهش...»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۵۱ مگابایت |
تعداد صفحات | 364 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۲:۰۸:۰۰ |
نوی سنده | سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ |
مترجم | عبدالمجید احمدی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۰۸/۰۲ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
قیمت چاپی | 76,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
من به عنوان پرستار اتاق عمل در جنگ عراق با خودمون چه در بیمارستان های صحرایی اهواز و چه در شهرهای دیگه حضور داوطلبانه و فعال داشته و خاطرات و تجربه های تلخ زیادی رو همراه دارم. وقتی شروع به خوندن این کتاب کردم، و بتدریج که تجربه های زنان در موقعیتها و مسئولیتهای متفاوت رو دیدم، گاهی چنان مقاومت تحمل اونها خارج از تصورم بود که به شدت متاثر میشدم و فکر میکردم مگر یک دختر نوجوای یا جوان چقدر میتونه ظرفیت تنش، فشار، گرسنگی و ... رو داشته باشه؟ و بعد از اون شرایط بتونه به زندگی عادی برگرده و مثل آدمهای عادی رفتار بکنه؟! بهرحال، خانم الکسیویچ بنظرم مقتدرانه در نشون دادن چهره بیرحم و خشن جنگ تونسته موفق باشه و حس بیشتر افرادی که خاطراتشون رو تعریف میکنند بخوبی منتقل میکنه و خواننده رو بخوبی و ملموس در شرایط اونها قرار میده. به نویسنده تبریک میگم و به خودم که موفق به خوندن این کتابِ موثر شدم و برای ایجاد تنفر بیشتر از جنگ و تلخی هاش و اثرات ناگوار جسمی، روانی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و نابسامانی های بعد از اون و همینطور کمک به ایجاد روحیه صلح آمیز و حمایت از آرامش خود و دیگران پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونند!
من وقتی بیست سالم بود و برای سفر تفریحی به خوزستان رفتم. دراونجا در منزل یکی از هم خوابگاهی های دانشگاه ام موندم و به داستان های مادربزرگ و مادر دوستم گوش می دادم .هر دوی این زنان پرستار بودن و در آبادان و اهواز حضور داشتن . تمام حس و حالت های زنان این داستان رو در حین تعریف کردن داستان ، درک می کنم. مادر دوستم برای من تعریف کرد که زمانی که اهواز بود ، یکی از افسران گارد شاهنشاهی سابق رو با لباس مخصوص برای او آوردن و او لحظات آخر این جمله را گفت جاویید باد........ زنده باد ایران . برام تعریف کرد چطور مجبور بود روز بعد از بمباران اهواز کف زمین رو از روده های پاره شده آدم ها تمیز کنه ، طوری که حتی دکتر ها هم به تمیز کردن زمین کمک می کردن.(تو انفجار های عظیم تو فاصله نزدیک بدن انسان مثل هندونه می ترکه خاطر موج انفجار و واکنش خون) تمام این خاطرات رو با گریه تعریف کردن انگار همین دیروز بود
عالی...این کتاب دوست داشتنی و در عین حال پر از درد و رنج و عشق و محبت رو باید خوند...از متن کتاب:اما در مرکز همه ی این خاطرات این حس وجود دارد،غیرقابل تحمل است مردن،هیچ کس دلش نمی خواهد بمیرد.غیرقابل تحمل تر از آن کشتن انسان هاست.زیرا زن زندگی می بخشد.... از متن کتاب:یه بی سیم چی زن با ما بود.اخیرا زایمان کرده بود.کودک گرسنه بود.شیر می خواست.اما مادر خودش هم گرسنه بود.شیر نبود و نوزادگریه می کرد.دشمن نزدیک بود.با سگ ها.اگه سگ ها صدایی می شنیدن همه مون می مردیم. بالاخره تصمیم گرفتیم....هیچ کس جرئت نکرد دستور فرمانده رو منتقل کنه اما مادر خودش قضیه رو حدس زد.قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد و مدت زیادی همون جا نگه داشت....ما نمی تونستیم سرمون و بالا بگیریم،نه می تونستیم تو چشمای مادر نگاه کنیم، نه تو چشمای همدیگه....
ﺍﺻﻞ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﻡ .ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﻲ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺍﺷﻜﻢ ﺩﺭ ﺍﻣﺪ. ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺭ ﻫﺎ و ﺑﺎﺭﻫﺎ خوند
لطفا توی طرح رایگان قرارش بدین
تا صد صفحه اول هنوز روند کتاب دستم نیومده بود، ولی تقریبا از همون جا به بعد تاثیرش رو گرفتم. این کتاب رمان نیست، خاطرات کوتاه کوتاه زنانی است که به جبهه رفته اند. حکایت ها واقعی و تلخ و درد آورند. اگر فیلم های مربوط به جنگ جهانی رو دیده باشید. با خوندن این کتاب خیلی از تصاویر اون فیلمها براتون زنده میشه
این کتاب اگر توسط همه مردم دنیا خونده بشه، دیگه کسى بازیچه سیاستمدارها نمیشه و جنگى شروع نمیشه، روى واقعى جنگ
کتاب خیلی خوب و صادقانه ایه، ناگفته هایی از افرادی که هیچ وقت دیده نشدن زندگی زن های جنگ حتما بخونیدش
نگاه زنانه به جنگ این مردانه ترین پدیده وحشتناک
خیلی تاثیر گذار بود. از یه دریچه دیگه به جنگ نگاه میکرد و رنج هایی که زن ها تو جنگ تحمل کردن رو توضیح میداد. تا چند روز فقط این موضوع تو ذهنم بود و بیرون نمی رفت.