داستانهای عامیانه فارسی گنجینههایی از مضمون، تمثیل، ضربالمثلها و آداب و رسوم فارسیزبانان به شمار میروند. توجه به چنین گنجینههایی، در اصل، پاسداشت فرهنگ و ادب کهن سرزمینی است به وسعت زبان فارسی.
چه بسیار کسان که با خواندن این داستانها به جرگه کتابخوانان پیوستند، زیرا این داستانها که اغلب روایت پهلوانی و مردانگی و عشقند، با نثر شیرین و پرطمطراق، با افسانهسازی و خیالپردازی خواننده را بر سر شوق میآورند و به خواندن ترغیبش میکنند،
*
آوردهاند که در مکه مبارکه رئیسی از فرزندان ابراهیم پیغمبر (ع) بود که او را عبدالمطلب میگفتند. مردی پاک و متدین و غریبنواز و مهماندوست بود. خواجه عبدالمطلب متولی خانه کعبه بود و محافظت خانه را مینمود. هرگاه کفار قصد خانه مینمودند عبدالمطلب در خانه کعبه مینالید و به درگاه حق تعالی عرض میکرد: «الهی، مرا فرزندی رشید روزی کن که کفار را زیر بیرق اسلام و اسلام را از نو تازه نماید.» بدین نیت خانه کعبه را دوازده سال جاروب داده بود.
تا بعد از دوازده سال خدای تعالی زن او را حامله گردانید. چون عبدالمطلب دانست که در خانه امیدواری شد، شادی میکرد و شکرانه حق تعالی به جای میآورد و منتظر آمدن فرزند میبود. از آن طرف آوازه در تمام ملک عرب برخاست که میخواهند شکمهای زنهای حامله را پاره کنند و بچهها را برطرف نمایند. این حرف در دل جمیع اهل عرب افتاد تا آن که خواجه بوذرجمهر قریب مکه رسید. عبدالمطلب و رئیسان دیگر استقبال کردند. چون خواجه بوذرجمهر عبدالمطلب را دید و یکدیگر را ملاقات نمودند، خواجه بوذرجمهر آهسته در گوش عبدالمطلب گفت: «در دل هیچ هراس نکنید که من هیچ کس را نخواهم رنجانید، بلکه رحمت و لطف فراوان خواهم کرد.» چون خواجه عبدالمطلب این بشارت از خواجه بوذرجمهر شنید، خوشحال شد. پس داخل مکه شدند و خواجه بوذرجمهر را در منزل بهشت نام درآوردند و بوذرجمهر رئیسان مکه را دلداری و دلآسایی بیاندازه کرد و انعام میفرمود.
چون مدت حمل زن حضرت عبدالمطلب تمام شد، به طالع سعد و وقت میمون فرزندی نرینه تولد شد. عبدالمطلب فرزند را در کنار گرفته به خدمت بوذرجمهر آورد. خواجه برخاسته به تعظیم او را در کنار گرفت و در روی او نگاه میکرد؛ میان دو ابروی او خال سبزی دید. او را بوسید و گفت: «این نشان خاندان ابراهیم پیغمبر (ع) است.»