«کسی پشت سرم آب نریخت» حکایت فراق و جدایی است. رمانی عاشقانه با شخصیتهایی که با دغدغههایی از جنس فریب و خیانت دست و پنجه نرم میکنند. داستان این کتاب، روایت آشنای خیلی از آدمهایی است که همین گوشه و کنار زندگی میکنند، با مشکلات زندگی کلنجار میروند و آرام و بیصدا از درون میشکنند.
ماندانا دختر نوجوان و زیبایی است که برای رفتن به کالج، به سختی درس میخواند. او در خانوادهای زندگی میکند که علاقهای به تحصیل ندارند و ترجیح میدهند او هر چه زودتر ازدواج کند. رویاهای این دختر در برابر اصرار و مقاومت خانوادهاش رنگ میبازد و او خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکرد، نامزد مرد جوانی به نام «بردیا» میشود. در این میان قتلی اتفاق میافتد که زندگی تمام شخصیتهای داستان را دستخوش تغییر میکند. در جریان حل کردن جریان جنایت، پای آدمهای جدیدی هم به داستان باز میشود و راز قتل، تنها رازی نیست که فاش میشود.
داستان عاشقانه و روان این کتاب از اواسط کتاب درگیر ماجراهای جنایی پرهیجان و مرموزی میشود. نویسنده توانسته تلفیق خوبی از یک معمای جنایی در بستری عاشقانه روایت کند. نویسنده در ایجاد حس تعلیق و کشاندن مخاطب به این طرف و آن طرف مهارت زیادی دارد. تا پایان داستان بحثها و کشمکشهای خانوادگی آنقدر پرکشش است که هر بار انگشت اتهام سمت افراد مختلفی میرود. پایانبندی این کتاب غافلگیر کننده و البته تراژیک است، پایانی دردناک و در عین حال منطقی. در این داستان از کلیشهی آدمخوبهای زنده و آدمبدهای مرده خبری نیست. واقعیت زندگی، همانطوری که هست نشان داده شده است. نویسنده چندان اصراری ندارد مفاهیم و جریانات زندگی را زیباتر از چیزی که هستند، نشان دهد.
قهرمان داستان، ماندانا، دختری است که در رویای رفتن به کالج با تلاش زیاد درس میخواند. اما باز هم ردپای همان تلههای پوسیدهی افکار سنتی پیدا میشود. خانوادهی ماندانا چندان علاقهای ندارند او درس بخواند. در نگاه آنها رویای کالج رفتن برای یک دختر نوجوان، آنها کار بیهوده و مسخرهای است. «اصلا کالج به چه درد یک دختر میخورد؟». حرفهای مادر ماندانا نشان میدهد که او هم در همان جبههای است که امید و انگیزهی دختران جوان برای رسیدن به آرزوهایشان را سرکوب میکنند.
شخصیتهای داستان افراد خیلی از دور از ذهن نیستند. همه آدمهای معمولی هستند که در تعامل با هم و اوج گرفتن درگیریها، چهرهی تازهای از خودشان نشان میدهند. رفتارهای دوگانه و متناقض این آدمها تمامی ندارد. از طرفی پیانوی یادگاری پدربزرگ را برای خرید سرویس برلیان میفروشند و از طرفی در مراسم خیریه شرکت میکنند. مهمانیهای مجلل و پرسروصدا و آدمهایی که دغدغهای ندارند جز این که از زیباترین و جدیدترین لباسها و جواهرات رونمایی کنند، تصویر مشخصی از سبک زندگی ظاهرا مدرن و تجددگرایانه است. قصهی آشنایی آدمهایی که برای دیگران زندگی میکنند، تاجایی که در این رقابت بیپایان، حاضر میشوند برای خرید لباس و جواهرات لوازم خانه را هم بفروشند.
«سیما» مادر ماندانا زنی تجددگرا است که پیشرفت و موفقیت را در همنشینی با افراد سرشناس و ثروتمند میداند. حتی دخترش را تشویق میکند که از لاک خودش بیرون بیاید و کمی امروزی باشد. کار تا جایی پیش میرود که برچسب «بیفرهنگ و غیراجتماعی» به ماندانا میچسبد و متهم به این میشود که از آداب معاشرت چیزی نمیداند. با ورود «بردیا» زندگی مانادانا حال و هوای متفاوتی میگیرد. حالا دیگر فکر کالج رنگ باخته بود و بردیا جای آن را گرفته بود. بردیا مرد جوان و جذابی بود که توانست خیلی زود جای خودش را در دنیای ماندانا پیدا کند.
مفهوم تنهایی در این کتاب، غریبانه و غمانگیز است. آدمها در کنار پدر و مادر، خواهر و برادر، تنها و غریب هستند. همه سر در لاک خود فروبردهاند. با هم و بدون هم زندگی میکنند. حرفهای تلخ و پر بغض و کینهای که برخی از آنها ریشه در گذشتههای دور دارد، همان اندک علاقه و احترامی را هم که وجود داشت، از بین میبرد. جدایی و فاصله بین آنها با وقوع قتل، حتی از پیش هم بیشتر میشود و حالا این فاصلهها را هیچ چیز نمیتواند پر کند.
«نیلوفر لاری» نویسندهی جوان و پرکاری است که تاکنون بیش از 30 رمان نوشته است. لاری قلم روان و جذابی دارد. راحت مینویسد. با این که پیچیدگی کلامی ندارد، داستانهایش رمز و رازهای پرکششی دارند. کتابهای عاشقانهی لاری نظر مثبت خیلی از مخاطبان و منتقدان را جلب کرده است. خط داستانی این آثار و شخصیتپردازی، جنس کارهای لاری را از سایر نویسندگان همعصر خود متمایز کرده است. «قرار نبود»، «تنها در بهشت»، «یادش به خیر نازلی» و «چلهنشین عشق» از دیگر آثار محبوب این نویسنده هستند.
پس از خوردن شام، وقتی همه میز را ترک کردند، فهمیدم شستن ظرفها و تمیز کردن میز تنها به عهدهی من است. در حالی که ظرفها را جمع میکردم، در این فکر بودم که اگر ما مهمان آنها بودیم، خاله رویا قربان صدقهام میرفت و میگفت: عزیزم بیا کمک خاله تا شر ظرفها را بکنیم.
یک ساعت طول کشید تا ظرفها را شستم و میز را تمیز کردم. انگار تنها کیزبان این مهمانی من بودم. مادر که غش غش میخندید و پدر هم با شوهرخاله بحث سیاسی میکرد. پسرها هم که فیلم سینمایی نگاه میکردند. از بس مادر صدایم زد، داشتم خفه میشدم.
«مانی قهوهات کم شکر باشد».
«مانی میوه میآوری، نمکدان یادت نرود».
«مانی برای آقا شهاب قهوه میبری، کمی شیر هم قاطیاش کن».
وقتی از کار پذیرایی خلاص شدم که دیگر باید میرفتند.
مادر آرمینا را خطاب قرار داد و گفت: «آرمینا جان، تو را به خدا کاری کن مانی از این همه گوشهگیری دربیاید، در مهمانی که شرکت نمیکند، اگر هم بکند به قدری غیراجتماعی برخورد میکند که همه پشت سرش مسخرهاش میکنند. فقط خوب بلد است درس بخواند. آداب معاشرت صفر».
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۸۵ مگابایت |
تعداد صفحات | 605 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۲۰:۱۰:۰۰ |
نویسنده | نیلوفر لاری |
ناشر |