چل قرار بود یک هفته در منزل بهترین دوستش، کریستی تیت بماند. دخترها میخواستند عصر همان روز به تالار دهکده بروند، چون قرار بود سالگرد تأسیس مدرسهی کریستی را جشن بگیرند. کریستی گفت: «امروز یک جشن فوقالعاده داریم. معلم نمایشم تالار را حسابی تزیین کرده و چند تا بازی ترتیب داده. همهی مادرها و پدرها هم با خودشان غذا میآورند.»
ریچل گفت: «خیلی خوب است. اما اگر قرار است جشن بگیریم، پس باید منتظر اشباح خبیث باشیم!»