خانهی لئوناتو، حاکم مسینا، را هیاهو و شلوغی فرا گرفته بود. دوست قدیمی حاکم، دون پدرو، شاهزادهی آراگون بود و چند تن از ناخداهای او چند ماه قبل در راه جنگ در خانهی او اقامت کرده بودند. وقتی جنگ قرین موفّقیت شد، شاهزاده در راه برگشت اراده کرد تا بار دیگر به خانهی لئوناتو سری بزند.
ندکی پیش از ورود دون پدرو، دو بانوی دوست داشتنی با عجله به حیاط خانهی حاکم رفتند. یکی از آنها هیرو تنها فرزند لئوناتو و دیگری دختر عموی او بیاتریس بود. گرچه آنان مثل خواهر به هم نزدیک بودند، ولی با هم خیلی تفاوت داشتند.
چشمان آبی و معصومانهی هیرو و موی سیاهش با طبع شیرین و آرام او هماهنگی داشت.
بیاتریس موی صافی داشت و تند طبع و بدزبان بود...