شکسپیر با بهکارگیری ملاتی به نام زندگی ـ با تمام پیچیدگیهای دوگانهاش ـ در کلیتی منسجم، پرسشهای فراوانی را مطرح کرده است. با نگارش «هملت»، «ترویلوس و کرِسیدا»، «کلوخانداز را پاداش سنگ است» و «آنچه به نیکی پایان پذیرد خوش است»، ایدهآلهای انسانی را عمیقاً مورد تردید و پرسش قرار داده است. در گروه دیگری از آثارش مانند «اتللو»، «لیر شاه»، «مکبث»، «آنتونی و کلئوپاترا»، «کوریولانوس» و «تیمون آتنی» ایدهآلهای ازدسترفتهی انسان را به میان میآورد، اگرچه شکسپیر در این آثار بیشتر به گرهافکنی پرداخته تا گرهگشایی. نگرهی نقادانهی شکسپیر را به ایدهآلهای انسانی قابلدسترسی، میتوان در «هنری پنجم» و «ریچارد سوم» جُست که مسئلهی قدرت را کالبد میشکافند. با خواندن و کاویدن نمایشنامههای «تاجر ونیزی» و «زنان شوخطبع وینزر» میتوانیم به دیدگاه اقتصادی و با تعمق در آثاری همچون «پریکلس»، «سمبلین»، «داستان زمستان» و «توفان» میتوانیم به نقطهنظرش دربارهی عشق پی ببریم. «شب دوازدهم» و «آنچه دلخواه توست» ما را به قلمرو احساس انسانی رهنمون میشوند. مقولهی ازدواج هم در نمایشنامههای «کمدی اشتباهات» و «رام کردن زن سرکش» نقد و تحلیل دراماتیک میشود.
قدرت و جنسیت، دو مسئلهی همیشگی شکسپیر بودهاند، چرا که تمام نمایشنامههایش و حتا منظومههایش، مثلاً «ونوس و آدونیس»، رنگ و لعاب قدرتمندی از این دو پدیده دارند، دو اهرم محکم برای خلق دیالوگ و همهی محتویاتش، یعنی موقعیتپردازی، ایجاد کشمکش و فضاسازی. او همچون عنکبوت ـ به کنجی خزیده ـ توری میتند دقیق و کارآمد، و ملات مورد نیازش برای شخصیتپردازی را از متن زندگی دورانش شکار میکند و در قالب خوراکی متفاوت به خورد مخاطب ـ تماشاگر یا خواننده ـ میدهد. و چرا تور؟ چون متون شکسپیر بربافته از تار و پودی هماهنگ، ظریف، مقاوم و در عین حال آسیبپذیرند. اینجاست که خطر سادهانگاری معاصرسازی نمایشنامههای شکسپیر خود مینماید.