مابین احتیاجاتی که انسان را پیوسته در فشار گذاشته، از همه سختتر و از همه وسیعتر احتیاج خوردن است. این احتیاج وابسته به زندگانی میباشد؛ چه برای مرمت قوایی که بهمصرف میرسانیم ناگزیریم بهوسیله خوراک، قوای دیگری جانشین آن بنماییم تا بدن به تحلیل نرود. زندگی شبیه است به یک آتشکده که باید مرتب مواد مشتعله به آن برسد تا خاموش نگردد.
گرسنگی، فرمانده غداری میباشد که بیدادگری آن دمی ما را آسوده نمیگذارد. باید خورد برای زندگانی! امروز بخوریم، فردا بخوریم، همیشه بخوریم. یک میل کور و درنده، یک احتیاج گنگ و ضروری ما را به این کار وادار مینماید. تمام حواس و اراده حیوانات را نیز همین احتیاج به خود جلب کرده و اغلب آدمیان وحشی بهجز خوردن، لذت و خوشبختی دیگری را سراغ ندارند. مردمان متمدن اگرچه ادعای افکار عالیه میکنند ولیکن مساله خوردن و نوشیدن پیوسته فکر آنها را به خود مشغول نموده است؛ همه اعضای بدن غلام شکم میباشند و برای جستجوی خوراک بهکار میروند: حواس ظاهری کمک به راهنمایی در این تکاپو مینماید و اعمال روحیه برای بهچنگآوردن و تشخیص خوبی و بدی خوراکها بهکار میرود. این میل غریزی در حیوانات خیلی عمیق و موشکاف است. هر کدام از آنها خوراکی را که بر طبق ساختمان و احتیاجات بدنشان است بهخوبی تمیز داده و همان را میخورند؛ ولیکن از این قانون جانوری که سرپیچی میکند آدمیزاد میباشد و گویا این حس در انسان متمدن وجود ندارد؛ زیرا که دیده میشود هر گروهی از گله آدمیزاد، خوراکی را برگزیده که اغلب متضاد دیگری است و از روی یک مدرک معینی پیروی نشده و همین نشان میدهد که انسان مانند سایر جانوران نمیتواند به خوراک خودش اعتماد داشته باشد.