داستان «کوراوغلو و کچل حمزه» یکی از داستانهای «صمد بهرنگی» است که در تابستان سال 1347 منتشر شد. این اثر به تأثیر از داستان پهلوانیهای کوراوغلو که مربوط به دوران شاهعباس است به نگارش درآمده است. شخصیت کوراوغلو در داستان «کوراوغلو و کچل حمزه» به نوازندگی و خوانندگی علاقه دارد و با سازش به مراسمهای عروسی و جشن میرود. این شخصیت بازتابی از دورهای از تاریخ ایران است که سیماهای حماسی آذربایجان از ساز و سوز عاشقها و بر پایهی قهرمانان واقعی و حوادث اجتماعی بیرون آمده است. «صمد بهرنگی»، نویسندهی ترکزبان ایرانی دربارهی این داستان گفته است: «آن چه در داستان مطرح شده است بهخوبی نشان میدهد که داستان کوراوغلو بهراستی بر اساس وقایع اجتماعی و سیاسی زمان و مخصوصاً با الهام از قیام جلالی لر خلق شده است. نام شهرها و روستاها و رودخانهها و کوهستانها که در داستان آمده، هر یک به نحوی مربوط به سرزمین و شورش جلالی لر است... بندبند حماسهی کوراوغلو از آزادگی و مبارزه و دوستی و انسانیت و برابری سخن میراند. دریغا که فرصت بازگویی آنهمه در این محضر نیست. این را هم بگویم که داستان کوراوغلو، درعینحال از بهترین و قویترین نمونههای نظم و نثر آذری است و تاکنون 17 بند از آن جمع آوری شده و به چاپ رسیده که در آذربایجان، در تراز پرفروشترین کتابهایی است که به زبان آذری طبع شده است.»
داستان «کوراوغلو و کچل حمزه» در طی چند دههی اخیر چندین بار توسط انتشارات متعدد به چاپ رسیده است؛ انتشارات جامهدران نسخهی الکترونیک این اثر را در 1385 منتشر کرده است که در همین صفحه برای دانلود و مطالعه وجود دارد.
«صمد بهرنگی» نویسنده، روزنامهنگار و آموزگار ایرانی در 2 تیر سال 1318 در تبریز به دنیا آمد. او پس از اتمام دوران دبیرستانش به تدریس در مدارس روستاهای تبریز مشغول شد و همزمان برای تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تبریز اقدام کرد. او از همان دوران نوشتن را با طنزنویسی در مقالات و روزنامههای آن دوره بانام مستعار آغاز کرد و قدم در دنیای ادبیات گذاشت. او برای آموزش کودکان اهمیت بسیاری قائل بود و حق آموزش برای کودکانی که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند، را رسمیکرد. او متأسفانه عمر کوتاهی داشت و در 9 شهریور سال 1347 در رود ارس غرق شد.
«صمد بهرنگی» شخصیتی مبارزهطلب و سختکوش بود، او تمام عمرش را وقف آموزش به کودکان کرد و چندین داستان کودک و نوجوان ازجمله «اولدوز و کلاغها» و «اولدوز و عروسک سخنگو» در دههی چهل شمسی به چاپ رساند. نام این نویسندهی برجسته بیشتر با کتاب «ماهی سیاه کوچولو» شناخته شده است. این اثر که با زبانی ساده و روان به نگارش درآمده است در سال 1346 منتشر شد و برخی آن را متعلق به جریانهای سیاسی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران دانستند.
تمام اهل مجلس بر هوش و فراست حمزه آفرین گفتند. حسن پاشا به فکر فرورفت، هیچ دلش نمیآمد دختر خودش را به کچل حمزه بدهد اما از طرف دیگر فکر میکرد که اگر قیرآت به دست بیاید، کوراوغلو درب و داغون خواهد شد و آنوقت مقام صدراعظمی به او خواهد رسید. بنابراین گفت: حمزه قبول دارم.
حمزه گفت: نه پاشا، اینجوری نمیشود. زحمت بکش دو خط قولنامه بنویس و پایش را مهر کن بده من بگذارم به جیب بغلم، بعد مهلت تعیین کن، اگر تا آخر مهلت قیرآت را آوردم، دختر را بده، اگر نیاوردم بگو گردنم را بزنند.
حسن پاشا ناچار دو خط قولنامه نوشت و پایش را مهر کرد و داد به دست کچل حمزه و مهلت تعیین کرد. کچل حمزه کاغذ را گرفت و تا کرد و گذاشت به جیب بغلش و با سنجاق بزرگی جیبش را محکم بست و گفت: پاشا حالا اجازه بده من مرخص شوم.
اکنون ما حسن پاشا و دیگران را به حال خود میگذاریم که تدارک قشونکشی و حمله به چنلی بل را ببینند و میرویم دنبال کچل حمزه.
کچل چارقهایش را به پا کرد، «زنگال» هایش را محکم پیچید، مشتی نان توی دستمالش گذاشت و به کمرش بست و دگنکی به دست گرفت و راه افتاد روز و شب راه میرفت، منزلبهمنزل طی منازل کرد، در سایهی خار بوتهها مختصر استراحتی کرد و از کوهها و درهها بالا و پایین رفت تا یک روز عصر بهپای کوهستان چنلی بل رسید. کوراوغلو روی تختهسنگ بزرگی ایستاده بود، راههای کاروان رو را زیر نظر گرفته بود که دید یک نفر رو به چنلی بل گذاشته است و بعد چهار دستوپا از کوه بالا میآید. کوراوغلو آنقدر منتظر شد که کچل حمزه رسید بهپای تختهسنگ و شروع کرد خود را از تختهسنگ بالا کشیدن. کوراوغلو خود پایین آمد و کچل حمزه را گرفت و گفت: تکان نخور! بگو ببینم کیستی؟ از کجا میآیی و به کجا میروی؟ حمزه ناگهان سربلند کرد و دید جوانی روبرویش ایستاده چنان و چنانکه آدم جرئت نمیکند به صورتش نگاه کند. چشمانش پر از کینه و سبیلهایش مانند شاخهای پیچاپیچ قوچ، آمادهی فرورفتن و دریدن. شمشیری به کمر داشت چنان و چنانکه آدم به خودش میگفت: این شمشیر هرگز از ریختن خون خانها و دشمنان مردم سیر نخواهد شد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 495.۱۷ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 80 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۲:۴۰:۰۰ |
نویسنده | صمد بهرنگی |
ناشر | نشر جامهدران |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۰۴/۰۷ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 20,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
به نظرم خوب بود شاید هم بشه گفت خیلی خوب. قصه ای کوتاه اما با خط سیر قابل قبول و منطقی بدون اضافه های اعصاب خرد کن. کاش همه نویسنده ها بدون نوشتن مطالب فرعی زیادی داستان اصلی رو در حد معقول آب و تاب بدن نه زیادی. البته آخر کار جالب نیست که کچل میاد درست پیش کسی که بهش بد کرده بیشتر نمیگم لو نره
نمیدونم واقعا,احساس میکنم باید یه چیز خاصی توی داستان باشه ولی چیز خاصی پیدا نکردم.با توجه به چیزهایی که درمورد صمد شنیده بود احساس میکردم داستان باید محتوای خیلی یزرگ و عمیقی داشته باشه ولی من که چیزی ندیدم.بعد اینکه اول تفکر انتقام در داستان پیگیری میشه ولی اخر میرسه به پس گرفتن اسب چرا!!!!
صمد یار کودکی .جوانی. والان پیری من من تحولات خوب زندگیمو از صمد دارم. تا کنون کسی مثل صمد و قصه هاش دیدین . اون خود زندگیه .
صمدبهرنگ و ... از بهترین هاست و همدم بچگیم
جذاب و زیبا